وسایل

vasāyel

معنی

= وسیله
⟨ وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حمل‌ونقل به کار می‌رود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.

مترادف

ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط

جست‌وجوی دقیق

وسایل

لغت‌نامه دهخدا

وسایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وسائل . ج ِ وسیلة.اسباب و لوازم . (فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی . (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب ).گر تو برانی کسم شفیع نباشدره به تو دانم دگر به هیچ وسای

وسایل

فرهنگ فارسی عمید

= وسیله&lang; وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حمل‌ونقل به کار می‌رود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.

وسایل

دیکشنری فارسی به عربی

اثاث , ادات

وسایل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

equipment, facility, fitment, fittings, furniture, outfit, paraphernalia, plant, thing

وسایل

فرهنگ فارسی معین

(وَ یِ) [ ع . ] جِ وسیله ؛ اسباب ، لوازم .

جست‌وجوی هم‌آوا

پوشال

لغت‌نامه دهخدا

پوشال . (اِ مرکب ) (از پوچ یا پوک یا پوش + آل حرف نسبت ) چیزهای سبک و میان تهی و هیچکاره چون تراشه و رندیده ٔ چوب و خرده ٔ نجاری . الیاف و ساقه های برخی رستنی ها چون برنج و جز آن . پوچال . رندش . || پر و پوشال ، از اتباع است بمعنی آنچه از مرغ بجای ماند بعد از اوریدکردن آن از

وسائل

لغت‌نامه دهخدا

وسائل . [ وَ ءِ ] (ع اِ) وسایل . ج ِ وسیلة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وسیله شود.

وصال

لغت‌نامه دهخدا

وصال . [ وُص ْ صا ] (ع ص ، اِ) ج ِ واصل . رجوع به واصل شود.

وصائل

لغت‌نامه دهخدا

وصائل . [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وصیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی شتر ماده ای که ده شکم در پی یکدیگر زاید. (آنندراج ). رجوع به وصیلة شود.

وصال

لغت‌نامه دهخدا

وصال . [ وَص ْ صا ] (ع ص ) بسیار پیوندکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وصله کننده . || پینه دوز. (فرهنگ فارسی معین ). || قسمی صحاف که با لعابی ریخته های اوراق کتابی یا قباله و امثال آن را ترمیم و اصلاح کند. (یادداشت مرحوم دهخدا).