ورسازلغتنامه دهخداورساز. [ وَ ] (اِخ ) نام ولایتی است در ماوراءالنهر. (آنندراج ). نام جایی و مقامی و ولایتی است . (برهان ) : تو کشیدی به جانب ورسازلشکر انبه و سپاه گران .عبدالواسع جبلی .
ورسازلغتنامه دهخداورساز.[ وَ ] (ص ) مردمی ظریف و آراسته . (برهان ). مردم ظریف و زیبا و مقطع و آراسته و زیرک و هوشیار. (ناظم الاطباء). || صاحب و خداوند ساز، چه ور به معنی صاحب و خداوند آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء).
ورسیجلغتنامه دهخداورسیج . [ وَ ] (اِ) سقف خانه که آن را آسمانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). آسمانه و سقف خانه و بعضی آستانه و زمین خانه را نیز گفته اند و شواهدی که آورده اند نیز دلالت به این معنی میکند. (برهان ). || آستانه ٔ خانه . (سروری ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
ورسازهلغتنامه دهخداورسازه . [ وَ زَ / زِ ] (ص ) ورساز. (آنندراج ) : فربه کردی تو کون ایا ورسازه چون دنبه ٔ گوسفند در شب غازه .عماره ٔ مروزی (از آنندراج ).
ورسازهلغتنامه دهخداورسازه . [ وَ زَ / زِ ] (ص ) ورساز. (آنندراج ) : فربه کردی تو کون ایا ورسازه چون دنبه ٔ گوسفند در شب غازه .عماره ٔ مروزی (از آنندراج ).
سماورسازلغتنامه دهخداسماورساز. [ س َ وَ ] (نف مرکب ) سماورسازنده . کسی که سماور سازد. (فرهنگ فارسی معین ).
نورسازلغتنامه دهخدانورساز. (نف مرکب ) روشنی بخش : بو دوای چشم باشد نورسازشد ز بوئی دیده ٔ یعقوب باز.مولوی .