ورجلغتنامه دهخداورج . [وِ رَ ] (اِ) وج . دارویی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). اگر ترکی . (ناظم الاطباء).
ورجلغتنامه دهخداورج . [ وَ] (اِ) جلوخان و پیشگاه خانه . (ناظم الاطباء). || ارج . قدر و مرتبه . (از آنندراج ) (برهان ). بزرگی و بزرگواری و عظمت و شأن و شوکت و قدر و لیاقت و قیمت و ارزش و رتبه و درجه و پایه و منصب و شغل . (ناظم الاطباء). || فر ایزدی . فره . خوره . (فرهنگ فارسی معین ) <span cl
پورشلغتنامه دهخداپورش . [رِ] (اِ) نفس . مرد : فانهم یسمون النفس پورش و معناه الرجل بسبب انها الحی فی الموجود. رجوع به ماللهند بیرونی ص 15 و 19 و 164 و <span class="hl"
گورجلغتنامه دهخداگورج . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 48 هزارگزی جنوب رودسر و 12 هزارگزی جنوب باختری سی پل . کوهستانی و سردسیر است و 700 تن سکن
گورزلغتنامه دهخداگورز. [ گُرْ ] (اِخ ) مرکز بخش موزل از ناحیه ٔ متز کامپانْی (در فرانسه ) با 1090 تن جمعیت . کلیسایی قدیمی به سبک گتیک و رومی در این قسمت وجود دارد.
گوریشلغتنامه دهخداگوریش . [ گ َ / گُو ] (ص مرکب ) گاوریش . احمق . گوبروت : نبود باید گوریش تا به آخر عمرکه مردمان به چنین ضحکه ها شوند سمر. مسعودسعد.گر او از این پس گوریش خوانَدم شایدوز این حدیث
ورجه و ورجه کردنلغتنامه دهخداورجه و ورجه کردن . [ وَ ج َ / ج ِ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ورجستن و فروجستن پیاپی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ورجه ورجه کردنلغتنامه دهخداورجه ورجه کردن . [ وَ ج َ / ج ِ وَ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جست و خیز کردن . بالا و پایین پریدن . (فرهنگ فارسی معین ).
فرجلغتنامه دهخدافرج . [ف َ ] (اِ) بر وزن و معنی ارج که قدر و قیمت و مرتبه و حد باشد. (برهان ). ورج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
آوارجهلغتنامه دهخداآوارجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) آوارچه . روزنامه و فرد حساب یومیه . (بهار عجم ). گمان میکنم این کلمه مصحف اَوارِجه معرّب اواره است : الاوارجه ؛ من کتب اصحاب الدواوین فی الخراج و نحوه . (فیروزآبادی : وَرَج ). الاوارجه من کتب اصحاب الدواوین ، معرّب
منصبلغتنامه دهخدامنصب . [ م َ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای برپا شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای مرتفع و جایی که در آن چیزی افراخته می کنند. (ناظم الاطباء). || اصل هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
روزلغتنامه دهخداروز. (اِ) در پهلوی رُچ ، پارسی باستان رئوچه ، اوستا رئوچه ، هندی باستان رچیش ، ارمنی لئیز کردی روژ ، افغانی ورَج بلوچی رُچ و رُش ، وخی رئوج ، گیلگی روز ، فریزندی و یرنی و نطنزی رو ، سمنانی رو و روژ ، سنگسری روژ سرخه یی روز لاسگردی روز و رو شهمیرزادی رو و روز اورامانی رو . (از
ورجستهلغتنامه دهخداورجسته . [ وَ ج َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی است از ورجستن . برجسته و برآمده . (ناظم الاطباء). رجوع به ورجستن شود.
ورجانلغتنامه دهخداورجان . [ وِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم ، کوهستانی و سردسیری است . سکنه ٔ آن 874 تن و آب آن از دو رشته قنات تأمین می شود ومحصول آن غلات ، پنبه ، باغات انار و انجیر و شغل اهالی زراعت است . عده ای برای کسب به تهران و قم
ورجاوندلغتنامه دهخداورجاوند.[ وَ وَ ] (ص مرکب ) ارجمند. برازنده . || دارای فره ایزدی . خداوند ارج . (فرهنگ فارسی معین ).
ورجستگیلغتنامه دهخداورجستگی . [ وَ ج َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) برجستگی و برآمدگی . (ناظم الاطباء). رجوع به ورجستن شود.
ورجستنلغتنامه دهخداورجستن . [ وَ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) برجستن . جستن به سوی بالا. در مقابل فروجستن .- امثال :تا توانی ورجه چون نتوانستی فروجه .
سورجلغتنامه دهخداسورج . [ رَ ] (اِ) نوعی از کف دریا باشد و آن در جای نزدیک بدریا که سنگ و کوه باشد بهم میرسد و مانند نمک شور میشود لیکن از نمک سفیدتر و لطیف تر است . (برهان ) (آنندراج ). ملح الدباغین ، معرب شوره که فارسی آن بارود است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
شورجلغتنامه دهخداشورج . [ ش َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب شوره . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). معرب شوره ٔ فارسی است یعنی بارود. رجوع به شوره شود.
گورجلغتنامه دهخداگورج . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 48 هزارگزی جنوب رودسر و 12 هزارگزی جنوب باختری سی پل . کوهستانی و سردسیر است و 700 تن سکن
فورخورجلغتنامه دهخدافورخورج . [ خُرْ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 340 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش خرما و مرکبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
قورجلغتنامه دهخداقورج . [ رَ ] (اِخ ) نام نهری است میان قاطول و بغدادو از آنجا هنگام سیل بغداد در معرض غرق شدن قرار میگیرد. این نهر بنابه تقاضای مردم آن ناحیه به امر کسری انوشیروان ساخته شد. رجوع به معجم البلدان شود.