وحیلغتنامه دهخداوحی . [ وَح ْی ْ ] (ع اِ)آواز که در مردم و غیر آنان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || اشارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کتابت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نبشته . (مهذب الاسماء). مکتوب . (اقرب الموارد)(ناظم
وحیلغتنامه دهخداوحی . [ وَ حا ] (ع اِ) آواز مردم و جز آن که دراز و خفی باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وحاة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتاب . (منتهی الارب ). عجله . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مهتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سید کبیر. (اقرب الموارد). ||
وحیلغتنامه دهخداوحی . [ وَ حی ی ] (ع ص ) شتاب و تیزرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سریع.- سم وحی ؛ سم الساعة.- شی ٔ وحی ؛ عجل مسرع . (ناظم الاطباء).- موت وحی ؛ مرگ مفاجات و سریع. (ناظم ال
وحیلغتنامه دهخداوحی . [ وُ حی ی ] (ع اِ) ج ِ وَحْی ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وحی شود.
وحیفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود.۲. [قدیمی] آنچه از جانب غیرخدا به کسی الهام شود: وحی شیطان.⟨ وحی مُنزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد.
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
واگوییcalling outواژههای مصوب فرهنگستانبازخوانی دادههای گفتاری بهوسیلۀ خدمه یا ناظر زمینی برای کمک به خلبان یا دیگر خدمه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
کار اصطلاحشناسی موردی،واژهگزینی موردیad hoc terminology workواژههای مصوب فرهنگستانحل مسائل جاری اصطلاحشناسی نظیر جستوجوی واژههای جدید و معادلها و مترادفها
وحیدةلغتنامه دهخداوحیدة. [ وَ دَ ] (اِخ ) جایی از اعراض مدینه میان مدینه و مکه . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
وحیشلغتنامه دهخداوحیش . [ وَ ](ع ص ) جانور دشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وحش شود. ج ، وحشان . (ناظم الاطباء).
وحیملغتنامه دهخداوحیم . [ وَ ] (ع ص ) (یوم ...) روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روزی سخت گرم . (مهذب الاسماء).
وحیدلغتنامه دهخداوحید. [ وُ ح ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ حمید هستند. (فرهنگ جغراف
وحیدةلغتنامه دهخداوحیدة. [ وَ دَ ] (اِخ ) جایی از اعراض مدینه میان مدینه و مکه . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
وحیشلغتنامه دهخداوحیش . [ وَ ](ع ص ) جانور دشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وحش شود. ج ، وحشان . (ناظم الاطباء).
وحیملغتنامه دهخداوحیم . [ وَ ] (ع ص ) (یوم ...) روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روزی سخت گرم . (مهذب الاسماء).
وحیدلغتنامه دهخداوحید. [ وُ ح ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ حمید هستند. (فرهنگ جغراف
تازه روحیلغتنامه دهخداتازه روحی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) در این شعر سوزنی ظاهراً بمعانی شادجانی ، روح را شاد و خوش داشتن ، روح را بشاش کردن و سبک روحی آمده است : تدبیر کرای خرِ رهی کن هم با سبکی هم بتازه روحی .<p class="author
فتوحیلغتنامه دهخدافتوحی . [ ف َ ] (اِ) جامه ای که بر سینه پوشند، و به عربی آن را صُدَیر گویند. (آنندراج از نفائس اللغات ).
حامل وحیلغتنامه دهخداحامل وحی . [ م ِ ل ِ وَح ْی ْ ] (اِخ ) کنایه از جبرئیل است : که ای حامل وحی برتر خرام .سعدی (بوستان ).
حسین صبوحیلغتنامه دهخداحسین صبوحی . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) شاعر موسیقی دان و هنرمند سده ٔ یازدهم هجری بود. از خوانسار برخاست و به تبریز شده و از آنجا باتفاق ملا واصب به گیلان رفت و نزد میرزا عبداﷲ وزیر لاهیجان مقرب گردید. چهارتار نیکو مینواخت و قصه ٔ حمزه ٔ و شاهنامه خوب میخواند و هفت مثنوی سرو
حسین لوحیلغتنامه دهخداحسین لوحی . [ ح ُ س َ ن ِ ل ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ برسوی متخلص به لوحی . متوفی در 1165 هَ . ق . او راست : منظومه ٔ معراجی به ترکی . (هدیة العارفین ج 1 ص 326).