وارستنلغتنامه دهخداوارستن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) وارهیدن . رها شدن . خلاص یافتن . آزاد شدن . رستن : سلاح من ار با منستی کنون بر و یال تو کردمی غرق خون به تیغ نبردی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی . فردوسی .دست و پایی زدیم
وارهیدنلغتنامه دهخداوارهیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . رها شدن . (ناظم الاطباء). وارستن . آزاد شدن . خلاص یافتن . بازرهیدن : سال دیگر گر توانم وارهیداز مهمات آن طرف خواهم دوید. مولوی .نه سحابش ره زند خود نه غروب وارهید او ا
رستنلغتنامه دهخدارستن . [ رَ ت َ ] (مص ) نجات یافتن و آزاد شدن . (ناظم الاطباء). رها شدن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). خلاص شدن و نجات یافتن . (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 12). خلاص شدن . (فرهنگ رشیدی ). نجات یافتن . رها
راهلغتنامه دهخداراه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). در پهلوی راس و راه و در ایرانی باستان : رثیه و در اوستا، رایثیه و در کردی ، ری و ری ّ و در سرخه ای ، ول