واحزنلغتنامه دهخداواحزن . [ ح َ زَ ] (ع صوت مرکب ) (از: «وا» ندبه + منادای مندوب ) لفظی است که هنگام اندوه آرند. از اصوات افسوس و اندوه است : پیش چنین تحفه کو تمیمه ٔ عقل است واحزن از جان بوتمام برآمد. خاقانی .رجوع به واحزنا شود.<br
واحزناهلغتنامه دهخداواحزناه . [ ح َ زَ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) کلمه ای است که هنگام اندوه بر زبان رانند. واحزنا. واحزن . رجوع به دو لغت مزبور شود.
واحزنالغتنامه دهخداواحزنا. [ ح َ زَ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) لفظی است که هنگام اندوه آورند. افسوس . واحزن . والهفا. وااسفا : واحزنا گفته ام به شاهد حربادی گله ٔ حربه ٔ جفای صفاهان .خاقانی (دیوان چ سجادی ص <span cla
تمیمةلغتنامه دهخداتمیمة. [ ت َ م َ ] (ع اِ) تعویذ ومهره ٔ پیسه که در رشته کرده در گردن اندازند برای دفع چشم بد. ج ، تمیم ، تمائم . و فی الحدیث : من علق تمیمة فلا اتم اﷲ له و اما المعاذات اذا کتب فیها القرآن و اسمأاﷲتعالی فلابأس بها. (منتهی الارب ). به معنی تعویذ و مهره ٔ سیاه و سفید که در گر
ابوتماملغتنامه دهخداابوتمام . [ اَ ت َم ْ ما ] (اِخ ) حبیب بن اوس بن حارث بن قیس ابوالقاسم حسن بن بشربن یحیی آمدی . در کتاب الموازنة بین الطائیین آید که بیشتر مردم برآنند که پدر ابوتمام ترسائی از اهل جاسم بود و جاسم قریه ای است از قراء جیدور ازاعمال دمشق . نام او تدوس عطار و سپس اوس گفته اند و ن
واحزناهلغتنامه دهخداواحزناه . [ ح َ زَ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) کلمه ای است که هنگام اندوه بر زبان رانند. واحزنا. واحزن . رجوع به دو لغت مزبور شود.
واحزنالغتنامه دهخداواحزنا. [ ح َ زَ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) لفظی است که هنگام اندوه آورند. افسوس . واحزن . والهفا. وااسفا : واحزنا گفته ام به شاهد حربادی گله ٔ حربه ٔ جفای صفاهان .خاقانی (دیوان چ سجادی ص <span cla