هربدانلغتنامه دهخداهربدان . [ ] (اِخ ) قریه ای است در سه فرسنگی میان جنوب و مغرب شهر داراب فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
زروان دادلغتنامه دهخدازروان داد. [ زَ ] (اِخ ) یکی از پسران مهر نرسی است که بمقام هیربدان هیربد رسید. رجوع به ایران در زمان ساسانیان و سبک شناسی بهار ص 190 شود.
جشنسفلغتنامه دهخداجشنسف . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) معرب گشنسب و نام پادشاه طبرستان است که تنسر هیربدان هیربد روزگار اردشیر بابکان نامه ای بدو نوشت و ترجمه ٔ فارسی آن نامه اکنون در دست است . رجوع به گشنسب در همین لغت نامه شود.
جسنفشاهلغتنامه دهخداجسنفشاه . [ ] (اِخ ) نام پادشاه طبرستان در زمان اردشیر. آقای پورداود در یشتها چنین آرد: تنسر هیربدان هیربد اردشیر بابکان در جزو کاغذی که به جسنفشاه پادشاه طبرستان نوشته و او را به اطاعت اردشیر دعوت کرده ... (از یشتها تألیف پورداود ج 2 ص <spa
موبدان موبدلغتنامه دهخداموبدان موبد. [ ب َ ب َ] (اِ مرکب ) موبد موبدان . رئیس موبدان . دارنده ٔ عالیترین مقام روحانی در دین زرتشتی . (از یادداشت مؤلف ). قاضی القضاة مجوس . (مفاتیح ). یعقوبی فهرست صاحبان مناصب را در عهد یزدگرد اول (نیمه ٔ اول قرن پنجم میلادی ) چنین آورده است : بلافاصله بعد شاهنشاه ا
هیربدلغتنامه دهخداهیربد. [ ب َ] (اِ مرکب ) خادم و خدمتکار آتشکده . (برهان ). بعضی خداوند و بزرگ و حاکم آتشکده را گفته اند. (برهان ). بزرگ آتشخانه و امین ملت . (آنندراج ). || قاضی و مفتی گبران . (برهان ). شخصی که گبرکان او را محتشم دارند و میان ایشان داور باشد و آتش افروزد در گنبدشان . (حاشیه ٔ