هنرپرورلغتنامه دهخداهنرپرور. [ هَُ ن َ پ َرْ وَ ](نف مرکب ) آنکه برای پیشرفت هنر بکوشد : هنرپرور و رادو بخشنده گنج از این تخمه هرگز نبد کس به رنج . فردوسی .وزیر جهاندار گیتی فروزوزیر هنرپرور رایزن . فرخی .</p
هنرپرورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ] هنرپرور، هنردوست، هنرشناس ماهر، باهنر
هنرپروریلغتنامه دهخداهنرپروری . [ هَُ ن َ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) پروردن و تربیت کردن هنرمندان را. هنر را بزرگ داشتن . کوشش برای هنر : نجوید کسی بر کسی برتری مگر از طریق هنرپروری .نظامی .
هنرپروریلغتنامه دهخداهنرپروری . [ هَُ ن َ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) پروردن و تربیت کردن هنرمندان را. هنر را بزرگ داشتن . کوشش برای هنر : نجوید کسی بر کسی برتری مگر از طریق هنرپروری .نظامی .
دین ورزلغتنامه دهخدادین ورز. [ وَ ] (نف مرکب ) دین طلب . کسی که به کسب حقایق دین همت گمارد : خسروغازی محمود محمد سیرت شاه دین ورز هنرپرور کامل فرهنگ .فرخی .
فراخنافرهنگ فارسی عمید۱. محل فراخ و گشاده؛ محل وسیع.۲. (اسم مصدر) گشادگی؛ فراخی؛ وسعت: ◻︎ سودی نکند فراخنای بر و دوش / گر آدمی ای عقل و هنرپرور و هوش (سعدی۲: ۷۲۷).
امیر ادهملغتنامه دهخداامیر ادهم . [ اَ اَ هََ ] (اِخ ) ابن منصوربن زید بلخی . پدر ابراهیم ادهم بود : حسن کجا شد و کو بایزید بسطامی امیر ادهم و فرزند آن هنرپرور؟ ناصرخسرو.رجوع به ادهم و ابراهیم ادهم شود.
هنرمندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه سم] هنرمند نقاش، طراح، رسام، خطاط، خوشنویس آرتیست، هنرپیشه، بازیگر، کارگردان [سینما 445]، انیماتور، موسیقیدان، نوازنده، عکاس [عکاسی 551]، شاعر، نویسنده، دبیر، استاد عامل، استادکار، صنعتگر [صورت صفتی:] ماهر، باهنر، هنرپرور▼
سعدالدین آوجیلغتنامه دهخداسعدالدین آوجی . [ س َ دُدْ دی ن ِ وَ ] (اِخ ) وزیری هنرپرور بوده بعد از قتل صدرالدین احمد زنجانی منصب صاحب دیوانی بشرکت خواجه رشیدالدین طبیب بدو قرار گرفت . و به وزارت سلطان الجایتو نیز رسید. و در دهم شوال سنه 711 هَ .ق . در بغداد در موضعدیوا
هنرپروریلغتنامه دهخداهنرپروری . [ هَُ ن َ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) پروردن و تربیت کردن هنرمندان را. هنر را بزرگ داشتن . کوشش برای هنر : نجوید کسی بر کسی برتری مگر از طریق هنرپروری .نظامی .