همپایهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که با دیگری در یک درجه و پایه باشد.۲. دو نفر که دارای شغل و مقام نظیر هم باشند.
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
همپایهسازco-ordinatorواژههای مصوب فرهنگستانحروف و نشانههای ایجادکنندۀ همپایگی متـ . پیوند همپایهساز co-ordinating conjunction
هم افسرلغتنامه دهخداهم افسر. [ هََ اَ س َ ] (ص مرکب ) همپایه . هم درجه : عیوق به دست زورمندی برده ز هم افسران بلندی .نظامی .
همتا شدنلغتنامه دهخداهمتا شدن . [ هََ ش ُدَ ] (مص مرکب ) برابر شدن . همپایه شدن : نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.ناصرخسرو.
برابر شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مواجهشدن، روبهرو شدن، رویارو شدن ۲. مساویشدن، یکسان شدن، مطابق شدن ۳. مطابقت کردن ۴. مساوی شدن، به تساوی دست یافتن، به تساوی رسیدن ۵. همتا شدن، همردیف شدن، همپایه شدن
برابرفرهنگ مترادف و متضاد۱. جلو، روبهرو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، ۲. کفو، متساوی، مساوی، مستوی، همپایه، معادل، همارز، همتا، همسان، همسر، همسنگ، یکسان ۳. علیالسویه ۴. موافق ۵. طبق ≠ نابرابر
متواهقلغتنامه دهخدامتواهق . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) همراه در سفر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || همپایه و برابر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تواهق شود. || همقدم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
همپایهسازco-ordinatorواژههای مصوب فرهنگستانحروف و نشانههای ایجادکنندۀ همپایگی متـ . پیوند همپایهساز co-ordinating conjunction