هماغوشفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی دو تن که دست در گردن یکدیگر انداخته یا در آغوش یکدیگر جای گرفته باشند.۲. [مجاز] همدم.
امغاصلغتنامه دهخداامغاص . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَغَص ، مَغص . (ناظم الاطباء). ج ِ مَغَص . شتران برگزیده . (از ذیل اقرب الموارد). شتران سپید گرامی نژاد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
عشقبازی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت نزدیکی کردن، درهمافتادن، سکس داشتن، جفت شدن، کام برگرفتن، همآغوشی کردن، همبستر شدن، بهوصالرسیدن، بهدیگری رسیدن، بهدیگری پیوستن، همآغوش شدن نوازش کردن کامدادن، بهآرزو رساندن، بهوصال رساندن، تمکین کردن وصلت دادن، جفت کردن ازدواج کردن
دستینهفرهنگ فارسی عمید۱. دسته.۲. = دستبند: ◻︎ تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینهٴ حوران شوم (نظامی۱: ۴۵).۳. دستکش؛ پوشاک دست.۴. امضا.۵. حکم.۶. دستخط.
درخزیدنلغتنامه دهخدادرخزیدن . [ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خزیدن به داخل . خزیدن به درون سو : ای روبهان کلته بخس درخزید هین کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر . فرخی .لیک اندر دل خسان آسان چون به خس مار درخزد خناس . نا