هشتنلغتنامه دهخداهشتن . [ هَِ ت َ / هََ ت َ ] (مص ) گذاشتن . (برهان ).نهادن . روی چیزی یا بر جایی قرار دادن : چون درآمد آن کدیور مرد رفت بیل هشت و داسگاله برگرفت . رودکی .تو حاصل نکردی به کوشش بهشت
آستنلغتنامه دهخداآستن . [ ت ِ ] (اِ) آستین . آستی . کُم ّ : روح اﷲ ار زآستن مریم آمده ست صد مریم است روح ترا اندر آستین . کمال اسماعیل .کلیم از ید بیضا همین قَدَر لافدکه دست زآستن پیرهن برون آرد.شفائی .</p
هشتنبرلغتنامه دهخداهشتنبر. [ هََ تَم ْ ب َ ] (اِخ ) سپیدی خفی باشد در آسمان که تن آن در شش برج و دنب در برج هفتم است . و دنب آن را خمیدگی و تیرگی باشد. تنین فلک . اژدهای فلک . (از یادداشتهای مؤلف ).
شیر هشتنلغتنامه دهخداشیر هشتن . [ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) شیر گذاشتن . (آنندراج ). || حسرت خوردن . (غیاث ) (از آنندراج ).
پس هشتنلغتنامه دهخداپس هشتن . [ پ َ هَِ / هََ ت َ ] (مص مرکب ) (به ...) به پس گذاشتن . بعقب گذاردن .
بهشتنلغتنامه دهخدابهشتن . [ ب ِ هَِ ت َ ] (مص ) فروگذاشتن . رها کردن . از دست دادن . هشتن . رجوع به هشتن .
هشتنبرلغتنامه دهخداهشتنبر. [ هََ تَم ْ ب َ ] (اِخ ) سپیدی خفی باشد در آسمان که تن آن در شش برج و دنب در برج هفتم است . و دنب آن را خمیدگی و تیرگی باشد. تنین فلک . اژدهای فلک . (از یادداشتهای مؤلف ).
شیر هشتنلغتنامه دهخداشیر هشتن . [ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) شیر گذاشتن . (آنندراج ). || حسرت خوردن . (غیاث ) (از آنندراج ).
فروهشتنلغتنامه دهخدافروهشتن . [ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) فروگذاشتن . فرونهادن . نهادن . گذاشتن : چو نوذر فروهشت پی در حصاربدو بسته شد راه جنگ سوار. فردوسی .او چو فروهشت زیر پای تراچون که تو او را ز دل برون نهلی ؟ <p class="aut
لفج فروهشتنلغتنامه دهخدالفج فروهشتن . [ ل َ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) به خشم اندرشدن .(فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کسی را که به خشم شود گویند: لفج فروهشته است یا لفج انداخته : خروشان ز زابل همی رفت زال فروهشته لفج و برآورده یال . فردوسی .
لنگر فروهشتنلغتنامه دهخدالنگر فروهشتن . [ ل َ گ َ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) لنگر انداختن : سبکی کرد [رمضان ] و به هنگام سفر کرد و برفت تانگویند فروهشته بر ما لنگر.فرخی .