هستیلغتنامه دهخداهستی . [ هََ ] (حامص ، اِ) وجود. بودن . بود. حیات . زندگی . (یادداشت به خط مؤلف ) : خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژّی و کاستی . فردوسی .از اوی است پیدا مکان و زمان پی مور بر هستی او نشان . <p class="
هستیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نیستی] وجود.۲. زندگی.۳. [مجاز] دارایی؛ سرمایه.۴. [مجاز] جهان.۵. [قدیمی، مجاز] خودبینی.
اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
هستیالغتنامه دهخداهستیا. [ هَِ ] (اِخ ) ربةالنوع آتشگاه و تجسم آن ونخستین دختر کرونوس و رئا، و خواهر زئوس و هرا می باشد. با آنکه آپولن و پوزوئیدن نسبت به وی اظهار علاقه میکردند، زئوس به وی دستور داد که بکارت خود را همیشه محفوظ دارد، نیز زئوس افتخارات و احتراماتی چند به وی هدیه کرد. باآنکه دیگر
هستیجانلغتنامه دهخداهستیجان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش نراق شهرستان محلات که 160 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
هستیدنلغتنامه دهخداهستیدن . [ هََ دَ ] (مص ) بودن وشدن . || راضی شدن و قبول کردن . || شایستن و ارزیدن و ارزش داشتن . (ناظم الاطباء).
هستيريادیکشنری عربی به فارسیتشنج , حمله , غش يا بيهوشي وحمله در زنان , هيجان زياد , هيستري , حمله عصبي
کونفرهنگ فارسی عمید۱. بودن.۲. هستی یافتن؛ پدید آمدن.۳. (اسم) هستی و عالم وجود.⟨ کونوفساد: (فلسفه) هستی یافتن و تباه شدن که به طور پیوسته بر جهان هستی عارض میگردد.⟨کونومکان: [مجاز] مجموع آنچه در عالم وجود دارد؛ جهان هستی.
هستی دوروزهلغتنامه دهخداهستی دوروزه . [ هََ ی ِ دُ زَ / زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زندگانی ناپایدار و فانی . (ناظم الاطباء).
هستی فروشلغتنامه دهخداهستی فروش . [ هََ ف ُ ] (نف مرکب ) کنایه از کسی که بر خود اثبات هستی کند و درواقع چنان نباشد. (آنندراج ). آنکه اعتماد می کند بر درازی عمر و بر بقا. (ناظم الاطباء).
هستی ناکسلغتنامه دهخداهستی ناکس . [ هََ ی ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عمر فانی و ناپایدار و کوتاه . (ناظم الاطباء).
هستی آزادلغتنامه دهخداهستی آزاد. [ هََ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وجود مطلق . (آنندراج ). رجوع به هستی شود.
هستی جاودانهلغتنامه دهخداهستی جاودانه . [ هََ ی ِ وِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل هستی دوروزه و هستی موهوم و هستی ناقص که کنایه از حیات چندروزه است . (آنندراج ). رجوع به هستی شود.
مهستیلغتنامه دهخدامهستی . [ م َ س ِ / م َ هَِ ] (اِ مرکب ) مخفف ماه ستی (ستی مخفف عربی سَیِّدَتی ). ماه خانم . ماه بانو. || از نامهای ایرانی : داشت زالی به روستای تکاومهستی نام دختری و سه گاو. سنائی .<b
نابایسته ٔ هستیلغتنامه دهخدانابایسته ٔ هستی . [ ی ِ ت َ / ت ِ ی ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ترجمه ٔ ممتنعالوجود یعنی آنچه وجود و هستی گرفتن آن ممتنع ومحال باشد مانند شریک یزدان . (آنندراج ) (از انجمن آرا). چیزی که وجود آن محال و غیرمعقول بود مانند شریک باری . (ناظم