هراسانلغتنامه دهخداهراسان . [ هََ ] (نف ، ق ) ترسان .بیمناک . نگران . (یادداشت به خط مؤلف ) : ز پیکان من شیرترسان بودز خم کمندم هراسان بود. فردوسی .اگر چند بد کردن آسان بودبفرجام زو دل هراسان بود. فردوسی .<
وراسانلغتنامه دهخداوراسان . [ وَ ] (ص ، از اتباع ) هراسان . (فرهنگ فارسی معین ).- هراسان و وراسان ؛ هراسان . (فرهنگ فارسی معین ).
عروسانلغتنامه دهخداعروسان . [ ع َ ](اِخ ) دهی است از دهستان جندق بیابانک بخش خوربیابانک شهرستان نائین . سکنه 105 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
هراساندنلغتنامه دهخداهراساندن . [ هََ دَ ] (مص ) ترسانیدن . هراسانیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هراسانیدن شود.
هراسانیدنلغتنامه دهخداهراسانیدن . [ هََ دَ ] (مص ) ترسانیدن . هراساندن . هراس دادن . بیم کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). ضوع . تخویف . (تاج المصادر بیهقی ).
وراسانلغتنامه دهخداوراسان . [ وَ ] (ص ، از اتباع ) هراسان . (فرهنگ فارسی معین ).- هراسان و وراسان ؛ هراسان . (فرهنگ فارسی معین ).
ناهراسانلغتنامه دهخداناهراسان . [ هََ ] (ق مرکب ) بدون هراس . مقابل هراسان . رجوع به هراسان شود. || (نف مرکب ) نترسنده . بی باک . متهور.
هراساندنلغتنامه دهخداهراساندن . [ هََ دَ ] (مص ) ترسانیدن . هراسانیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هراسانیدن شود.
هراسانیدنلغتنامه دهخداهراسانیدن . [ هََ دَ ] (مص ) ترسانیدن . هراساندن . هراس دادن . بیم کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). ضوع . تخویف . (تاج المصادر بیهقی ).
ناهراسانلغتنامه دهخداناهراسان . [ هََ ] (ق مرکب ) بدون هراس . مقابل هراسان . رجوع به هراسان شود. || (نف مرکب ) نترسنده . بی باک . متهور.