هجولغتنامه دهخداهجو. [ هََ ج ْوْ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ). شمردن معایب کسی . (اقرب الموارد). عیب کردن . (اقرب الموارد). || دشنام دادن کسی را به شعر. (منتهی الارب ). هجا. بد گفتن . (یادداشت به خط مؤلف ). شتم . (اقرب الموارد) : شاهنامه به نام اورها کن و هجو ا
هجوفرهنگ فارسی معین(هَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .)بدگویی ، سرزنش . 2 - مذمت به شعر. 3 - (اِ.) حرف یا چیز بیهوده .
مرکز هماهنگی جستوجو و نجاتrescue co-ordination centre, RCCواژههای مصوب فرهنگستانمرکزی در خشکی که عملیات جستوجو و نجات را در محدودهای معین مدیریت میکند
هماهنگکنندۀ جستوجو و نجاتco-ordinator surface search, CSSواژههای مصوب فرهنگستانشناوری، غیر از شناورهای نجات، که برای هماهنگی عملیات جستوجو و نجات در یک منطقۀ خاص انتخاب میشود
انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
حجولغتنامه دهخداحجو. [ ح َ ج ْوْ] (ع مص ) لغت از اضداد است . اقامت گزیدن در جائی . استادن بجائی . || پاداش دادن . || غالب آمدن در فطانت و چیستان . || بخیلی کردن بچیزی . || بازداشتن . || حجوسرّ؛ نگاهداری راز. رازداری . || لازم گرفتن . || راندن : حجو ریح سفینه را؛ راندن او. || بگمان دعوای چیزی
هجوملغتنامه دهخداهجوم . [ هََ ] (اِخ ) نام تیغ ابوقتاده حارث بن ربعی رضی اﷲ عنه است . (منتهی الارب ).
هجوءلغتنامه دهخداهجوء. [ هَُ ] (ع مص ) خوردن . (منتهی الارب ). خوردن طعام را. (اقرب الموارد). || پر کردن . (منتهی الارب ). پرکردن شکم را. (اقرب الموارد). || فرونشاندن طعام گرسنگی را. (منتهی الارب ). || به چرا بازداشتن شتران را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هجودلغتنامه دهخداهجود. [ هََ ] (ع ص ) نماز تهجد گذارنده . (منتهی الارب ). مصلی باللیل . (اقرب الموارد). ج ، هُجود، هُجَّد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هجودلغتنامه دهخداهجود. [ هَُ ] (ع مص ) بر زمین نهادن شتر پیش گردن خود را. (منتهی الارب ). || به شب خفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گویند هجود خواب روز و هجوع خواب شب است . (اقرب الموارد). || بیدار بودن . (منتهی الارب ). سهر و از اضداد است . (اقرب الموارد). || (ص ، اِ) ج ِ هَجود. و رجو
هجورلغتنامه دهخداهجور. [ هَُ ] (ع مص ) هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن . (منتهی الارب ). سخت کردن هجار به ریسمان . (اقرب الموارد).
هجوملغتنامه دهخداهجوم . [ هََ ] (اِخ ) نام تیغ ابوقتاده حارث بن ربعی رضی اﷲ عنه است . (منتهی الارب ).
هجوءلغتنامه دهخداهجوء. [ هَُ ] (ع مص ) خوردن . (منتهی الارب ). خوردن طعام را. (اقرب الموارد). || پر کردن . (منتهی الارب ). پرکردن شکم را. (اقرب الموارد). || فرونشاندن طعام گرسنگی را. (منتهی الارب ). || به چرا بازداشتن شتران را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هجودلغتنامه دهخداهجود. [ هََ ] (ع ص ) نماز تهجد گذارنده . (منتهی الارب ). مصلی باللیل . (اقرب الموارد). ج ، هُجود، هُجَّد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هجودلغتنامه دهخداهجود. [ هَُ ] (ع مص ) بر زمین نهادن شتر پیش گردن خود را. (منتهی الارب ). || به شب خفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گویند هجود خواب روز و هجوع خواب شب است . (اقرب الموارد). || بیدار بودن . (منتهی الارب ). سهر و از اضداد است . (اقرب الموارد). || (ص ، اِ) ج ِ هَجود. و رجو
هجورلغتنامه دهخداهجور. [ هَُ ] (ع مص ) هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن . (منتهی الارب ). سخت کردن هجار به ریسمان . (اقرب الموارد).
چاهجولغتنامه دهخداچاهجو. (اِ مرکب ) قلابی باشد که بدان چیزی که بچاه افتد برآرند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قلابی که بدان چیزی که در چاه افتد بیرون میاورند (فرهنگ نظام ). بمعنی چاهیوز است . (برهان ) (آنندراج ). چاهیوز نیز گویند. (ناظم الاطباء) : چاهجوئی ز س
کاهجولغتنامه دهخداکاهجو. (اِخ ) دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند که دارای 75 تن سکنه ، آب آن قنات و محصول عمده اش غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مهجولغتنامه دهخدامهجو. [ م َ ج ُوو ] (ع ص ) هجوکرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چار کس یابی که مهجو منندگر بجوئی از ثریا تا ثری .انوری .
تهجولغتنامه دهخداتهجؤ. [ ت َ هََ ج ْ ج ُءْ ] (ع مص ) هجا کردن حروف را، مثل تهجی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هجا کردن حروف و هجی نمودن . (ناظم الاطباء).