نیازمندلغتنامه دهخدانیازمند. [ م َ ] (ص مرکب ) محتاج . حاجتمند. (ناظم الاطباء). نیازومند : هر آنکه دشمن تو باشد و مخالف تونیازمند شراب و نیازمند طعام . فرخی .این قوم را هیچ خوش می نیاید که ما مردی را برکشیم تا همیشه نیازمند ایشان باشی
نیازمندیلغتنامه دهخدانیازمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) احتیاج . حاجتمندی . بی نوائی . فقر. نیازمند بودن . رجوع به نیازمند شود : آنگاه رسی به سربلندی کایمن شوی از نیازمندی . نظامی . || اشتیاق . شوق : بیش است به
نیازمندیلغتنامه دهخدانیازمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) احتیاج . حاجتمندی . بی نوائی . فقر. نیازمند بودن . رجوع به نیازمند شود : آنگاه رسی به سربلندی کایمن شوی از نیازمندی . نظامی . || اشتیاق . شوق : بیش است به