نهامیلغتنامه دهخدانهامی . [ ن َ می ی / ن ُ می ی / ن ِ می ی ] (ع ص ، اِ) حداد. (متن اللغة) (اقرب الموارد).آهنگر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). نهام . رجوع به نهام شود. || نجار. (اقرب الموارد) (متن اللغة). درودگر. (منتهی الارب
نهامیلغتنامه دهخدانهامی .[ ن ِ می ی / ن ُ می ی ] (ع اِ) صاحب دیر و کلیسا. (منتهی الارب ). راهب . صاحب دیر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || راه آسان . (منتهی الارب ). طریق سهل . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
نعامیلغتنامه دهخدانعامی . [ ن ُ ما ] (ع اِ) باد جنوب . (مهذب الاسماء). باد جنوب ، یا باد مابین جنوب و صبا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). باد جنوب ، چه این باد پررطوبت ترین بادهاست . (از اقرب الموارد). بادِ دست ِ چپ قبله . (یادداشت مؤلف ). ج ، نعا
نعمیلغتنامه دهخدانعمی . [ ن ُ ما ](ع اِ) نعمت . تن آسانی . فراخی . دست رس نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفض . دعة. مال . (اقرب الموارد). || آنچه کرده شود از نیکوئی در حق کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || نعمی عین ؛ نعام عین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به نعام شود.
نعیمیلغتنامه دهخدانعیمی . [ ن َ ] (اِخ ) شاه فضل (سید...)مشهدی شیروانی ، از دانشمندان و شعرای قرن هشتم هجری قمری است ، در علوم غریبه دستی داشته و به فرمان میرانشاه فرزند تیمور لنگ به تهمت اختراع مذهب حروفی به سال 798 هَ . ق . کشته شده است . دو کتاب جاودان صغیر
نهمیلغتنامه دهخدانهمی . [ ن َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب است به نهم که بطنی است از عامر. (از الانساب سمعانی ).
نهامینلغتنامه دهخدانهامین . [ ن َ ] (اِ) آهنگر. (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). حداد، به این معنی به حذف نون آخر هم به نظر آمده است . (از برهان ). رجوع به نهامی شود.
نهاملغتنامه دهخدانهام . [ ن َ / ن ُ / ن ِ ] (ع ص ، اِ) آهنگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حداد. نهامی . (متن اللغة)(اقرب الموارد). || درودگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نجار. نهامی . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
آهنگرفرهنگ فارسی عمیدکسی که پیشهاش ساختن آلات و ادوات آهنی است؛ پیشهوری که آهن را در کوره سرخ میکند و از آن آلات و ادوات آهنی میسازد؛ نهامی؛ نهامین.
نهاملغتنامه دهخدانهام . [ ن ُ ] (ع اِ) مرغی است یا جغد. (منتهی الارب ). پرنده ای است شبه هام و گفته اند جغد است . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). یا نوعی پرنده و یا جغد نر. (از متن اللغة). ج ، نُهُم . || پارسای ترسایان که در کلیسا باشد. (منتهی الارب ). راهب دیرنشین . (از اقرب الموارد) (از م
بشنگلغتنامه دهخدابشنگ . [ ب ِ ش ِ ] (اِ)پشنگ . آلتی باشد سرش مانند کلنگ دراز که بنایان بدان دیوار را سوراخ کنند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آلتی که بنایان دیوار بدان سوراخ کنند. (شرفنامه ٔ منیری ). دست افزاری باشد که از آهن کرده باشند دراز و سرتیز، بنایان
نهامینلغتنامه دهخدانهامین . [ ن َ ] (اِ) آهنگر. (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). حداد، به این معنی به حذف نون آخر هم به نظر آمده است . (از برهان ). رجوع به نهامی شود.