نمدپارهلغتنامه دهخدانمدپاره . [ ن َ م َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قطعه ای از نمد. (ناظم الاطباء) : یکی زیغ دیدم فکنده در اونمدپاره ٔ ترکمانی سیاه . معروفی . || نمد فرسوده و پاره شده . (ناظم الاطباء).-
بدادلغتنامه دهخدابداد. [ ب ِ ] (ع اِ) آنچه از کاه و پشم و پنبه و مانند آن پر کنند و در زیر زین و پالان گذارند تا پشت ستور ریش نگردد و آن دوتا میباشد. ج ، بدائد، اَبِدَّة. || نمدپاره ای که بر پشت ستور پشت ریش بندند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
شوکت بخاراییلغتنامه دهخداشوکت بخارایی . [ ش َ ک َ ت ِ ب ُ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین نویسد: او از وارستگان زمان خود بوده در بلاد ایران سیاحت می نمود. در اصفهان شیخ محمدعلی لاهیجی متخلص به حزین از عرفای متأخرین وی را ملاقات نموده گفته است در ایام شتا او را دیدم نمدپاره ای بر دوش و سر و پای برهنه در
زیغلغتنامه دهخدازیغ. (اِ) نوعی از فرش و بساط باشد . (برهان ) (ناظم الاطباء). || حصیر و بوریایی را نیز گویند که از دوخ بافند و دوخ علفی است که بدان انگور و خربزه آونگ کنند.(برهان ). حصیر و بوریا. (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نوعی حصیر که از لخ بافند. (فرهنگ رشیدی ). بساطی بوداز گیاه یا حصیر با
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن حسن معروفی بلخی . از شعرای قرن چهارم است . مولد او به بلخ بود. و مداحی ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بن نصربن احمد سامانی و امیر بواحمد خلف بن احمد سجزی صفاری می کرد و صحبت رودکی دریافته و او معروفی را بگرویدن به آل فاطمه وصیت کرده است
زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین گویند همچون آفرین و بارک اﷲ. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کلمه ای است که در محل تحسین گویند. (جهانگیری ) (