نظربازیلغتنامه دهخدانظربازی . [ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) به خوبان نگاه کردن . چشم چرانی .تماشای خوبان و زیبارویان . عمل نظرباز : درمقامات طریقت هر کجا کردیم سیرعافیت را با نظربازی فراق افتاده بود. حافظ.با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
نظربازیفرهنگ فارسی عمید۱. نگریستن به چهرۀ زیبارویان؛ عمل نظرباز؛ چشمچرانی.۲. نگاه کردن عاشق و معشوق به هم: ◻︎ کمال دلبری وحسن در نظربازی است / به شیوۀ نظر از نادران دوران باش (حافظ: ۵۵۲).
لاسیدنلغتنامه دهخدالاسیدن . [ دَ ] (مص ) لاس زدن . نظربازی کردن . دست بازی کردن . || ملاعبه با منظور.
چشم چرانیفرهنگ فارسی عمیدنظر کردن به چهرۀ خوبرویان؛ تماشا کردن چیزهای خوب و زیبا؛ نگهچرانی؛ نظربازی.