نزارلغتنامه دهخدانزار. [ ن ِ ] (اِخ ) ابن معدبن عدنان . نام جد اعلای قبایل شمالی جزیرةالعرب است ، و اعراب شمالی به خصوص بنی قحطان و یمنی ها بدین نسبت بر اعراب جنوب تفاخر می کنند.
نزارلغتنامه دهخدانزار. [ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از آبادیهای شهرستان گرگان است و به جای «آرخ » برگزیده شده است . (لغات فرهنگستان ).
نزارلغتنامه دهخدانزار. [ ن ِ ] (اِخ ) المصطفی لدین اﷲبن مستنصر. خلیفه ٔفاطمی مصر و امام اسماعیلیان است بعد از پدرش مستنصر. سعدالدین نزاری قهستانی شاعر اسماعیلی مذهب ایرانی گویا تخلص خود را از نام او گرفته است . رجوع به تاریخ مغول ص 545 و ریحانة الادب ذیل کلمه
گنجارلغتنامه دهخداگنجار. [ گ َ ] (اِ) بمعنی غازه باشد و آن سرخی است که زنان برروی مالند. گَنجاره . گَنجر. گَنجره . (فرهنگ رشیدی ).غازه . غَنجار. غَنجره . گلگونه . (سروری ) (برهان ) (آنندراج ). بلغونه . غلغونه . (برهان ). گلاگونه . گلغوانه . گلغونه . (جهانگیری ). آلغونه .آلگونه . والغونه . ولغو
گنجارلغتنامه دهخداگنجار. [ گ َ ] (اِ) در تداول مردم خراسان ،کثافت و چرک گوشه ٔ چشم و گوشه ٔ لب . (فرهنگ نظام ).
گنجارلغتنامه دهخداگنجار. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی جنوب خاوری فومن و 1000گزی راه فرعی نصیرمحله به شفت واقع شده است . هوای آن معتدل مرطوب و مالاریایی و سکنه اش <span class="hl"
نیزارلغتنامه دهخدانیزار. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. در 60هزارگزی شمال شرقی شادگان و 2هزارگزی شرق راه جاده ٔ شادگان به بندر معشور، در دشت گرمسیری واقع است و 120<
نیزارلغتنامه دهخدانیزار. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. در 15هزارگزی جنوب فریمان و در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع و 124 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات ، بنشن و شغل اهالی زراعت ،
نزارتلغتنامه دهخدانزارت . [ ن َ رَ ] (ع مص ) نزر. اندک شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نزارة و نزر شود. || (اِمص ) کمی . اندکی . قلت . (یادداشت مؤلف ).
نزارةلغتنامه دهخدانزارة. [ ن َ رَ ] (ع مص ) اندک گشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نزر. رجوع به نزر شود.
نزاریلغتنامه دهخدانزاری . [ ن ِ ] (حامص ) لاغری . باریکی . نحیفی . (ناظم الاطباء). نحافت . ضمور. لاغری سخت . هزال . نحول . عجف . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
نزاریهلغتنامه دهخدانزاریه . [ ن ِ ری ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از اسماعیلیان که به امامت المصطفی لدین اﷲ فاطمی معروف به نزار گرویدند. بعد از وفات المستنصر باﷲ فاطمی ، میان دو فرزند او المصطفی لدین اﷲ مشهور به نزار و المستعلی باﷲ ابوالقاسم احمدکه هر دو مدعی جانشینی پدر بودند اختلاف افتاد و از این
نزارتلغتنامه دهخدانزارت . [ ن َ رَ ] (ع مص ) نزر. اندک شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نزارة و نزر شود. || (اِمص ) کمی . اندکی . قلت . (یادداشت مؤلف ).
نزارةلغتنامه دهخدانزارة. [ ن َ رَ ] (ع مص ) اندک گشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نزر. رجوع به نزر شود.
نزاری قهستانیلغتنامه دهخدانزاری قهستانی . [ ن ِ ی ِ ق ُ هَِ ] (اِخ ) سعدالدین بیرجندی . شاعر اسماعیلی مذهب ایرانی است که در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم می زیسته است . تخلص خود را از نام المصطفی لدین اﷲبن المستنصر باﷲ خلیفه ٔ فاطمی مصر معروف به نزار گرفته است . وی گذشته از دیوان قصاید و غزلیات ، مث
نزاریلغتنامه دهخدانزاری . [ ن ِ ] (حامص ) لاغری . باریکی . نحیفی . (ناظم الاطباء). نحافت . ضمور. لاغری سخت . هزال . نحول . عجف . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
حصن النزارلغتنامه دهخداحصن النزار. [ ح ِ نُن ْ ن َ ] (اِخ ) یکی از قلاع خیبر. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 311 و 312 شود.
زار و نزارلغتنامه دهخدازار و نزار. [ رُ ن ِ /ن َ ] (ص مرکب ) خوار و ضعیف لاغر و زبون : ماه گاهی چو روی یار من است گه چو من گوژپشت و زار و نزار.قمری . (از حدائق السحر وطواط چ معین ص 19).در میا
زارنزارلغتنامه دهخدازارنزار. [ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) بسیار زار. بسیار لاغر. || گریه ٔ بسیارسخت . (ناظم الاطباء). و رجوع به زار و نزار شود.
ابونزارلغتنامه دهخداابونزار. [ اَ ن ِ ] (اِخ ) ملک النحاة. رجوع به حسن بن ابی الحسن ... و ملک النحاة شود.