نخوارلغتنامه دهخدانخوار. [ ن ِخ ْ ] (ع ص ) شریف بزرگ منش . (آنندراج ). شریف متکبر. (ناظم الاطباء). || بددل و سست .(آنندراج ). ترسوی سست . (ناظم الاطباء). ج ، نخاورة.
ناخوارلغتنامه دهخداناخوار. [ خوا / خا ] (ص مرکب ) درشت . خشن . زمخت . صعب . مشکل . عسیر. دشوار. دشخوار. معسور. ناهموار. ناهنجار. غلیظ. غلاظ.عنیف . منکر. (یادداشت مؤلف ). || جعد. آشفته . وژگال . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) نام گونه ای درم بوده است در سلابور هند.
نخورلغتنامه دهخدانخور. [ ن َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نخورنده . || ممسک . که مال خود از گلویش پائین نمیرود.
نخورلغتنامه دهخدانخور. [ ن َ ] (ع ص ) ناقه که تا انگشت در بینی او نکنند شیر ندهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آن [ از شتران ] که شیر نگذارد تا انگشت در بینی او نکنند. (مهذب الاسماء).
نخاورةلغتنامه دهخدانخاورة. [ ن َ وِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نخوار. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). رجوع به نخوار شود.
تخوارلغتنامه دهخداتخوار. [ ت ُ خوا / خا ] (اِخ ) پادشاه دهستان در عهد کیخسرو. (فهرست ولف ). نام پادشاه دهستان است که از مبارزان لشکر کیخسرو بود. (برهان ) (ناظم الاطباء). نام پادشاه دهستان است که مبارز و سرلشکر کیخسروشاه بن سیاوش بود. (آنندراج ). پادشاه دهستان
بددللغتنامه دهخدابددل . [ ب َْ، دِ ] (ص مرکب ) ترسنده و ترسناک . (برهان قاطع). ترسناک . (غیاث اللغات ). ترسنده و بیمناک ورمیده خاطر. (انجمن آرا) (آنندراج ). بزدل ، نقیض شجاع . (هفت قلزم ). جبان و ترسناک . (ناظم الاطباء). جبان . (زمخشری ) (دستوراللغة). جُبّا. فَشِل . (دهار). اِجفیل . جَبّان .
خونخوارلغتنامه دهخداخونخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) سفاک . خونریز. قتال . (ناظم الاطباء). سفاح . آنکه بریختن خون یعنی کشتن مردمان رغبت دارد. || ظالم . ستمکار : چشم تو خونخواره و هر جادویی مانده از آن چشمک خونخوارخوار. <p clas
نانخوارلغتنامه دهخدانانخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) نان خور. نان خواره . عیال . رجوع به نانخواره و نانخور شود.