نجیب کاشانیلغتنامه دهخدانجیب کاشانی . [ ن َ ب ِ ] (اِخ ) ملا نورا، فرزند خواجه محمدحسین کاشانی . از شعرای قرن یازدهم هجری است . نصرآبادی با تذکر اینکه در حداثت سن است ، آرد: «دو سال قبل از این [ سال تألیف تذکره ] به اصفهان آمده درخیابان مشهور به خان کاشان به امر بزازی مشغول بود اما شوخی طبعش نمی گذ
نیزبلغتنامه دهخدانیزب . [ ن َ زَ ] (ع اِ) آهوی نر. || گاونر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نجبلغتنامه دهخدانجب . [ ن َ ] (ع ص ) جوانمرد کریم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخی کریم . (اقرب الموارد) (المنجد). || (مص ) باز کردن پوست درخت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کندن پوست درخت . کندن نجب درخت . (از اقرب الموارد). پوست از درخت باز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || گز
نجبلغتنامه دهخدانجب . [ ن َ ج َ ] (ع اِ) پوست درخت ، هرچه باشد، اسم است آن را، یا پوست بیخ آن ، یا پوست درخت درشت ، یا به خصوص پوست سلیخه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست هر چیزی را گویند عموماً از نباتات ، و پوست سلیخة را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). پوست درخت . (مهذب الاسما). واحد آن نجبة
نجبلغتنامه دهخدانجب . [ ن ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نجیب ، بمعنی شتر گزیده . (از آنندراج ). رجوع به نجیب شود.
نجیبلغتنامه دهخدانجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری . (مجمل ) (زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه . (دهار). گهری . (زوزنی ). نژاده . (مفاتیح ). کریم . حسیب . (از اقرب الموارد
نجیبلغتنامه دهخدانجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری . (مجمل ) (زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه . (دهار). گهری . (زوزنی ). نژاده . (مفاتیح ). کریم . حسیب . (از اقرب الموارد
داود نجیبلغتنامه دهخداداود نجیب . [ وو ن َ ] (اِخ ) از بزرگان هرات به عهد چنگیز و هنگام حمله ٔ لشکریان او به هرات است . (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص 65).
ابوالنجیبلغتنامه دهخداابوالنجیب . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) جزری . شدادبن ابراهیم بن حسن ملقب به طاهر. شاعرمادح مهلبی وزیر معزالدولة و نیز مداح عضدالدوله ٔ دیلمی و وفات او در حدود چهارصد هجری بود. از اوست :قلت للقلب مادهاک ابن لی قال لی یاتع الفرانی فرانی ناظراه فیما جنت ناظراه او دع
ابوالنجیبلغتنامه دهخداابوالنجیب . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) سهروردی عبدالقاهربن عبداﷲبن محمدبن عمویه . و اسم عمویه عبداﷲبن سعدبن حسن بن قاسم بن علقمةبن النضربن معاذبن عبدالرحمن بن القاسم بن محمدبن ابی بکر صدیق است . ملقب به ضیاءالدین سهروردی . محب الدین بن النجار در تاریخ بغداد گوید: نسب شیخ ابوالنج