نجیب الدینلغتنامه دهخدانجیب الدین . [ ن َ بُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدجبل عاملی . از فقها و محدثان و شعرای امامیه ٔ عرب است . او راست : 1- حساب الخطأین . 2- شرح اثناعشریه ٔ صاحب معالم . 3- رحله ٔ
نجیب الدینلغتنامه دهخدانجیب الدین . [ ن َ بُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) علی بن بزغش . از عرفای قرن هفتم هجری است . پدرش از شام به شیراز آمد و در آنجا توطن و ازدواج کرد و نجیب الدین در شیراز تولد یافت . پس از تحصیل مقدمات علوم بر اثر رؤیائی به سفر حجاز رفت و به خدمت شیخ شهاب الدین سهروردی رسید و دست ا
نجیب الدینلغتنامه دهخدانجیب الدین . [ ن َ بُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن علی سمرقندی ، ملقب به نجیب الدین و مکنی به ابوحامد. از دانشمندان عهد خوارزمشاهی و معاصر امام فخرالدین رازی است . وی کتاب الاسباب و العلامات را در علم طب و فن معالجه با استفاده از معالجات بقراط و قانون ابن سینا و کتابهای دیگر تألیف ک
نجیب الدینلغتنامه دهخدانجیب الدین . [ ن َ بُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) وی مدتی وزیر سلطان اویس ایلکانی فرمانروای بغداد بود .
نجیب الدینلغتنامه دهخدانجیب الدین . [ن َ بُدْ دی ] (اِخ ) بهاءالملک . وی از طرف سلطان محمد خورازمشاه حکومت مرو داشت و چون در فتنه ٔ تاتار مغولان قصد مرو کردند، شهر را رها کرده به قلعه ای پناهنده شد و سپس به مازندران رفت و مغولان را به تسخیر مرو [ که مجدداً به دست مجیرالملک شرف الدین مظفر حاکم قبلی
نیزبلغتنامه دهخدانیزب . [ ن َ زَ ] (ع اِ) آهوی نر. || گاونر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نجبلغتنامه دهخدانجب . [ ن َ ] (ع ص ) جوانمرد کریم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخی کریم . (اقرب الموارد) (المنجد). || (مص ) باز کردن پوست درخت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کندن پوست درخت . کندن نجب درخت . (از اقرب الموارد). پوست از درخت باز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || گز
نجبلغتنامه دهخدانجب . [ ن َ ج َ ] (ع اِ) پوست درخت ، هرچه باشد، اسم است آن را، یا پوست بیخ آن ، یا پوست درخت درشت ، یا به خصوص پوست سلیخه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست هر چیزی را گویند عموماً از نباتات ، و پوست سلیخة را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). پوست درخت . (مهذب الاسما). واحد آن نجبة
نجبلغتنامه دهخدانجب . [ ن ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نجیب ، بمعنی شتر گزیده . (از آنندراج ). رجوع به نجیب شود.
نجیبلغتنامه دهخدانجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری . (مجمل ) (زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه . (دهار). گهری . (زوزنی ). نژاده . (مفاتیح ). کریم . حسیب . (از اقرب الموارد
نجیب الدین جرفادقانیلغتنامه دهخدانجیب الدین جرفادقانی . [ ن َ بُدْ دی ن ِ ج ُ دِ ] (اِخ ) رجوع به نجیب الدین گلپایگانی شود.
نجیب الدین کحاللغتنامه دهخدانجیب الدین کحال . [ ن َ بُدْ دی ن ِ ک َح ْ حا ] (اِخ ) وی از یهودیان متعصب عهد سلطنت ارغون خان مغول بود. سعدالدوله وزیر یهودی ارغون خان که میخواست کعبه را بتخانه کند نجیب الدین را مأمور کرد به خراسان رَوَد و دویست تن از اعیان خراسان را بکشد اما با مرگ ناگهانی ارغون خان نقشه
نجیب الدین گلپایگانیلغتنامه دهخدانجیب الدین گلپایگانی . [ ن َ بُدْ دی ن ِ گ ُ ی َ ] (اِخ ) از شاعران قصیده سرای قرن پنجم هجری است . وی در خدمت خواجه نظام الملک میزیسته و نایب شرف الملک صاحب دیوان خواجه بوده است ، و به روایت حمداﷲ مستوفی در آخر عهد سلاجقه درگذشته و کتاب «بشروهند» ازمنظومات اوست . از احوال این
ابوابراهیملغتنامه دهخداابوابراهیم . [ اَ اِ ] (اِخ ) کنیت نجیب الدین محمدبن جعفربن محمدبن نما. رجوع به ابن نما نجیب الدین ... شود.
بزغشلغتنامه دهخدابزغش . [ ب ُ غ ُ ] (اِخ ) لقب یکی از اولیأاﷲ است ، و طایفه ٔ ایشان را بزغشیه خوانند. (برهان ). شیخ نجیب الدین علی بن بزغش . رجوع به نجیب الدین در همین لغت نامه و شدالازار و نفحات الانس و از سعدی تا جامی شود.
نجیب اصفهانیلغتنامه دهخدانجیب اصفهانی . [ ن َ ب ِ اِف َ ] (اِخ ) نجیب الدین . رجوع به زرگر اصفهانی شود.
نجیبلغتنامه دهخدانجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری . (مجمل ) (زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه . (دهار). گهری . (زوزنی ). نژاده . (مفاتیح ). کریم . حسیب . (از اقرب الموارد
داود نجیبلغتنامه دهخداداود نجیب . [ وو ن َ ] (اِخ ) از بزرگان هرات به عهد چنگیز و هنگام حمله ٔ لشکریان او به هرات است . (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص 65).
ابوالنجیبلغتنامه دهخداابوالنجیب . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) جزری . شدادبن ابراهیم بن حسن ملقب به طاهر. شاعرمادح مهلبی وزیر معزالدولة و نیز مداح عضدالدوله ٔ دیلمی و وفات او در حدود چهارصد هجری بود. از اوست :قلت للقلب مادهاک ابن لی قال لی یاتع الفرانی فرانی ناظراه فیما جنت ناظراه او دع
ابوالنجیبلغتنامه دهخداابوالنجیب . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) سهروردی عبدالقاهربن عبداﷲبن محمدبن عمویه . و اسم عمویه عبداﷲبن سعدبن حسن بن قاسم بن علقمةبن النضربن معاذبن عبدالرحمن بن القاسم بن محمدبن ابی بکر صدیق است . ملقب به ضیاءالدین سهروردی . محب الدین بن النجار در تاریخ بغداد گوید: نسب شیخ ابوالنج