ناز و نیازلغتنامه دهخداناز و نیاز. [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شیوه های عشق و حسن و حرکات و سکناتی که از طرفین سر زند. (آنندراج ) (بهار عجم ). || ناز و نعمت . نعمت و فراوانی : چنین گفت با دختر سرفرازکه ای پروریده به ناز و نیاز.فردوسی .<br
ناشورواژهنامه آزاددر گویش اصیل فارسی نا+بن فعل صفت منفی می سازد با توجه به اینکه شور بن فعل شستن می باشد ناشور به چیز شسته نشده گفته می شود این اصطلاح هنوز در جنوب ایران کرمان و بندعباس رایج است. واژه های مرتبط مثل نادان،ناپز، ناتوان، ناروب
پزالغتنامه دهخداپزا. [ پ َ ] (نف ) صفت فاعلی دائمی از پزیدن . که زود پزد. آنچه که در حرارت کم پخته شود و بیشتر در حبوبات گویند: لپه ٔ پزا. نخود پزا. (مقابل ناپز و ناپزا). || در کلمات مرکبه مانند ناپزا بمعنی ناپزنده یا دیرپزنده و دست پزا بمعنی دست پخته است .
پزلغتنامه دهخداپز. [ پ َ ] (نف مرخم ) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلیم پز. خاصه پز. خرجی پز. خرده پز. خشت پز. خشکه پز. خوراک پز. خوردی پز. دست پز. دستی پز. دیزی پز. دیگ پز (طباخ ). شُله