ناقللغتنامه دهخداناقل . [ ق ِ ] (ع ص ) برنده ٔ چیزی از جائی به جائی . (فرهنگ نظام ). از جائی به جائی برنده . (آنندراج ). آنکه چیزی را از جائی به جائی می برد. برنده و بردارنده و حمل کننده و کسی که چیزی را از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). از جائی به جائی برنده . جابجاکننده ٔ چیزی . || رو
ناکللغتنامه دهخداناکل . [ ک ِ ] (ع ص ) ترسنده ٔ سست و ضعیف دل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). الضعیف الجبان . (معجم متن اللغة) (از المنجد) (اقرب الموارد). ترسنده . || قاصر در امور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ضعیف در کارها. || بازایستاده ٔ از سوگند. (منتهی الارب ) (ن
بافۀ ناقلstraw line/ strawlineواژههای مصوب فرهنگستانبافۀ سبکی که برای تغییر دادن محل سایر بافهها یا جعبهقرقرهها به کار میرود متـ . کابل ناقل
رِنای ناقلtransfer RNAواژههای مصوب فرهنگستانمولکول کوچک رِنا که دارای یک پادرمزه است و رمزۀ ویژهای را در رِنای پیک شناسایی میکند و از یک انتها با اتصال به یک آمینواسید خاص آن را به زنجیرۀ پلیپپتیدی درحالساخت اضافه میکند اختـ . رِنان tRNA
ناقلالغتنامه دهخداناقلا. [ ق ُ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، گربز. محتال . زرنگ . حقه . جربز. متقلب . ناراست . حقه باز.
ناقلائیلغتنامه دهخداناقلائی . [ ق ُ ] (حامص مرکب ) زرنگی . شیطنت . بدجنسی . حقه بازی . گربزی . زیرکی . رندی . عمل و صفت ناقلا.
ناقلةلغتنامه دهخداناقلة. [ ق ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ناقل است . (از فرهنگ نظام ) (از اقرب الموارد). || مردم از جائی به جائی رونده ، خلاف قطان . (منتهی الارب ). ضدالقاطنین . (معجم متن اللغة). مردمی که از جائی به جائی روند و ساکن و متوطن در جائی نباشد، خلاف قطان . (ناظم الاطباء). ج ، نواقل . || کس
ناقلالغتنامه دهخداناقلا. [ ق ُ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، گربز. محتال . زرنگ . حقه . جربز. متقلب . ناراست . حقه باز.
ناقلائیلغتنامه دهخداناقلائی . [ ق ُ ] (حامص مرکب ) زرنگی . شیطنت . بدجنسی . حقه بازی . گربزی . زیرکی . رندی . عمل و صفت ناقلا.
ناقلةلغتنامه دهخداناقلة. [ ق ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ناقل است . (از فرهنگ نظام ) (از اقرب الموارد). || مردم از جائی به جائی رونده ، خلاف قطان . (منتهی الارب ). ضدالقاطنین . (معجم متن اللغة). مردمی که از جائی به جائی روند و ساکن و متوطن در جائی نباشد، خلاف قطان . (ناظم الاطباء). ج ، نواقل . || کس
مناقللغتنامه دهخدامناقل . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنقَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود. || ج ِ مِنقَلة. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقلة شود.
مناقللغتنامه دهخدامناقل . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) اسب تیزدو. (ناظم الاطباء): فرس مناقل و مِنقال و مِنقَل ؛ اسبی که در رفتن زود بزود دست و پا را بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی دوم مدخل بعد شود.
تناقللغتنامه دهخداتناقل . [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) مر یکدیگر را نقل کردن خبر وبیان نمودن . (ناظم الاطباء). نقل کردن حدیث بعضی از بعض دیگر، و تنازع کردن در آن . (از اقرب الموارد).
بافۀ ناقلstraw line/ strawlineواژههای مصوب فرهنگستانبافۀ سبکی که برای تغییر دادن محل سایر بافهها یا جعبهقرقرهها به کار میرود متـ . کابل ناقل
رِنای ناقلtransfer RNAواژههای مصوب فرهنگستانمولکول کوچک رِنا که دارای یک پادرمزه است و رمزۀ ویژهای را در رِنای پیک شناسایی میکند و از یک انتها با اتصال به یک آمینواسید خاص آن را به زنجیرۀ پلیپپتیدی درحالساخت اضافه میکند اختـ . رِنان tRNA