ناجیلغتنامه دهخداناجی . (اِخ ) عبادبن منصور، از تابعین است و به نقل صاحب تاریخ گزیده تا زمان ابودوانق در حیات بوده است . (از تاریخ گزیده ٔص 250). ابوسلمه عبادبن منصور الناجی از مردم شام است و در بصره منصب قضا داشت . وی از ایوب السخستانی [ کذا، ظ: سجستانی ] رو
ناجیلغتنامه دهخداناجی . (اِخ ) لقب ابوالحسن میمون بن نجیح از رواة است و از حسن بن ابی الحسن روایت میکند. (سمعانی ).
ناجیلغتنامه دهخداناجی . (اِخ ) لقب ابوعبیده . (منتهی الارب ). ابوعبیده بکربن الاسود از روات حدیث است . (الانساب سمعانی ).
نیازیلغتنامه دهخدانیازی . (اِخ ) از مردم بدخشان و از شاعران قرن دهم و یازدهم است . او راست :از گرمی آفتاب محشر چه غم است گر جام بود به سایه ٔ دولت تو.(از صبح گلشن ص 571). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
نیازیلغتنامه دهخدانیازی . (اِخ ) دهی است از دهستان پس کوه بخش کلات شهرستان دره گز. در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی در 94 هزارگزی جنوب شرقی کبودگنبد واقع است . آبش از قنات و محصولش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
نیازیلغتنامه دهخدانیازی . (اِخ ) شمس الدین استرابادی (ملا...) مؤلف صبح گلشن این بیت را از او ضبط کرده است :یک نان به دو روز اگر شود حاصل مردوز کوزه شکسته ای دمی آبی سردمأمور کم از خودی چرا باید بودیا خدمت چون خودی چرا باید کرد. (از صبح گلشن ص <span class
ناجیةلغتنامه دهخداناجیة. [ ی َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است بنی اسد را. (از معجم البلدان ). قال العمرانی : ناجیة مدینة صغیرة لبنی اسد و هی طویة لبنی اسد من مدافع القنان جبل و هماطویان بهذا الاسم و مات روبةبن العجاج بناجیة لاادری بهذا الموضع أم بغیره . (معجم البلدان ).
ناجیةلغتنامه دهخداناجیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث ناجی . نجات یابنده و رستگار از عقوبت . (آنندراج ). رستگار از عقوبت . (غیاث اللغات ). رهنده و خلاص شونده . (ناظم الاطباء). || ناقه ٔ تیزرو. (آنندراج ) (منتهی الارب ). ناقة ناجیة؛ ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء). شتر ماده ٔ چست رفتار. (شمس اللغات ).
ناجیةلغتنامه دهخداناجیة. [ ی َ ] (اِخ ) منزلی است مردم بصره را در طریق مدینه بعد از اُنال و قبل از قُوارة، بدون آب است . (معجم البلدان بنقل از سکونی ).
ناجیةلغتنامه دهخداناجیة. (اِخ ) محله ای است در بصره . (ازمعجم البلدان ). موضعی است در بصره . (منتهی الارب ).
ناجیةلغتنامه دهخداناجیة. [ ی َ ] (اِخ ) آبی است از آن بنی قرة [ از بنی اسد ] . (از معجم البلدان به نقل از اصمعی ). آبی است بنی اسد را. (منتهی الارب ).
ناجی کاشیلغتنامه دهخداناجی کاشی . [ جی ِ ] (اِخ ) از شاعران کاشان و خلف ملاحسن واعظ کاشی است . این بیت ازاوست :سر از خاک لحد از شرم عصیان برنمیدارم که ترسم از وجودم ننگ آید اهل محشر را.
ناجی افندیلغتنامه دهخداناجی افندی . [ اَ ف َ ] (اِخ ) احمدناجی معروف به «معلم ناجی » و «ناجی افندی » از شاعران متأخر ترک است . وی به سال 1848 م . در استانبول بدنیا آمد و در 1892 م . [ رمضان 1310 ه
ناجی اردوبادیلغتنامه دهخداناجی اردوبادی . [ ی ِ اُ ] (اِخ ) مؤلف دانشمندان آذربایجان آرد: از سخنوران نامی است . چندی ساکن تبریز بوده ودر اواخر عمر به هند رفته و در آنجا بدرود زندگانی گفته است . در جواب قصیده ٔ «شتر حجره ٔ» کاتبی یک «پشه » اضافه کرده و خوب از عهده برآمده مطلعش این است :بس است پشه
ناجی اندجانیلغتنامه دهخداناجی اندجانی . [ ی ِ اَ دِ ] (اِخ ) محمدحسین متخلص به ناجی از مردم اندجان است و در شاهجهان آباد هند نشو و نما یافته . خطی خوش داشته و نستعلیق و نسخ و شکسته را نیکو مینوشته است . وی از جمله منشیان عالم گیر پادشاه هند بود و به روایت مؤلف مقالات الشعراء با مخدوم خویش راجع به طر
ناجی تبریزیلغتنامه دهخداناجی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) از شاعران دوران صفویه است . نصرآبادی آرد: در ایام عمرش به لباس فقر و فنا بسر برده کمال شکستگی و آرام داشت . گاهی مصرع رنگین میگفت چنانچه خود در این باب گفته :ناجی اندر دست شاعر روز میدان سخن مصرع رنگین کم ازشمشیر خون آلود نیست . <p
متناجیلغتنامه دهخدامتناجی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) با هم راز گوینده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). با همدیگر راز گوینده و نجوا کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به تناجی شود.
مناجیلغتنامه دهخدامناجی . [ م ُ ] (ع ص ) اسم فاعل از مناجاة. همراز. رازدار : پس شاه ... گفت : اگرچه «یهه » ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه ٔ خیرات مکافی باشد... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 291). رجوع به مناجات و مناجا
غناجیلغتنامه دهخداغناجی . [ غ َن ْ نا ] (اِخ ) محمدبن احمد جرجانی غناجی ، مکنی به ابونصر. وی ساکن غناج بود و بدان منسوب گردید، او از عبداﷲبن احمدبن حنبل روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف ) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص
تناجیلغتنامه دهخداتناجی . [ ت َ ] (ع مص ) با یکدیگر راز گفتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). باهم راز گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).