ناجعلغتنامه دهخداناجع. [ ج ِ ] (ع ص ) تازه . (دستوراللغه ). خون تازه . (مهذب الاسماء) (شمس اللغات ). دم ناجع؛ خون تازه . (بحرالجواهر). || جوینده ٔ گیاه .(آنندراج ) (منتهی الارب ). طالب الکلاء فی مواضعه . (اقرب الموارد). ج ، ناجعة و نواجع. || جوینده ٔ نکوئی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || ماء
نوجیهلغتنامه دهخدانوجیه . [ ج َ ی َ / ی ِ ] (اِ) خیزاب . (اوبهی ). سیل . (یادداشت مؤلف ) : مر تو را جوید همه خوبی و زیب آنچنان چون نوجیه جوید نشیب .رودکی (از انجمن آرا).رجوع به نوجبه و توجبه شود.<b
نوزهلغتنامه دهخدانوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) گریبان جامه . (جهانگیری ) (رشیدی ). رجوع به نوژه شود. || نوج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ناژ و نوژ و نازو شود.
نوزهلغتنامه دهخدانوزه . [ نُو زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 23 هزارگزی شمال شرقی کدکن و 2 هزارگزی مشرق کال چوقکی ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 232</sp
ناجعةلغتنامه دهخداناجعة. [ ج ِ ع َ ] (ع ص )تأنیث ناجع. || جماعتی که گیاه و آب جویند. (دهار). قوم ناجعة؛ گروه جوینده ٔ گیاه . (ناظم الاطباء). یقال : هؤلاء قوم ناجعة. (منتهی الارب ). مرت بنا ناجعة و نواجع؛ ای قوم منتجعون . (اقرب الموارد).
گوارافرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ارا، سازگار، سالم، صحی، بهداشتی، استریل (استریلیزه)، تازه خوشگوار، آبدار، نوشین، نوش، خوشمزه مهنا، ناجع، نوشه پاستوریزه
نمیرلغتنامه دهخدانمیر. [ ن َ ] (ع ص ) آب خوشگوار و شیرین . (غیاث اللغات ). آب گوارنده . (مهذب الاسماء) (دهار). آب تمیز و پاکیزه . ناجع. (از اقرب الموارد). آب پاکیزه و بسیار و روشن ساده ، شیرین باشد یانباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حسب خالص و پاک از آلایش . (از اقرب الموارد) (ناظم
نجیعلغتنامه دهخدانجیع.[ ن َ ] (ع اِ) برگهای خشک کوفته که بر آن آرد و آب پاشیده شتران را خورانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خون که به سیاهی زند، یا خون شکم خاصة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). خون سیاه . (مهذب الاسما). خون اندرون بدن خاصه ، و خون سیاه
ناقعلغتنامه دهخداناقع. [ ق ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نقع است . رجوع به نقع شود. || ثابت و مجتمع. (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). نقع. مُستَنقِع. مُستَنقَع. آب مجتمع محبوس . (از معجم متن اللغة). آبی که در عد یا غدیر جمع شده باشد. (از معجم متن اللغة). || ماء ناقع؛ آب خوشگوار. || دم ناقع؛ خون تازه .
ناجعةلغتنامه دهخداناجعة. [ ج ِ ع َ ] (ع ص )تأنیث ناجع. || جماعتی که گیاه و آب جویند. (دهار). قوم ناجعة؛ گروه جوینده ٔ گیاه . (ناظم الاطباء). یقال : هؤلاء قوم ناجعة. (منتهی الارب ). مرت بنا ناجعة و نواجع؛ ای قوم منتجعون . (اقرب الموارد).