میلغتنامه دهخدامی . (یونانی ، حرف ، اِ) مو. نام حرف دوازدهم از حروف یونانی ونماینده ٔ ستاره های قدر یازدهم و صورت آن این است : M (m).(از یادداشت مؤلف ).
میلغتنامه دهخدامی . [ م َ ] (اِخ ) رودخانه یا نهری است از انهار فارس در رامهرمز، آبش شیرین و گوارا، آب چشمه ٔ بوالفریس و چشمه ٔ سیدان بهم پیوسته رودخانه می شود. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
میلغتنامه دهخدامی . [ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی شراب انگوری است . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || مطلق شراب اعم از اینکه از انگور حاصل آید یا مویز و خرما و جز آن . (از یادداشت لغت نامه ) . صاحب آنندراج گوید: بدین معنی ، خام ،بی غش ، صرف ، ناب ، ممزوج ،
میلغتنامه دهخدامی . [ م َی ی ] (اِخ ) الزیاده (1886-1941م .) ادیب و شاعری از مردم لبنان است . وی علاوه بر لغت عرب به لغت های اروپائی آشنائی داشت . در نهضت ادبی جدید سهمی به سزا دارد. او را مؤلفاتی است از آن جمله : باحثةالب
میلغتنامه دهخدامی . [ م َی ی ] (اِخ )دختر طلابةبن قیس بن عاصم غسانی از ملوک عرب . این زن معشوقه ٔ ذی الرمة شاعر بود و شرح عاشقی آنان در ابتدای دیوان ذی الرمة (چ مصر) آمده است . میة : نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می تمثالهای عزه و تصویرهای می .<p class="
نقشۀ همضخامتisopach map, thickness map, isopachous mapواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که ضخامت یک لایه یا سازند یا پیکرههای تختالی دیگر را در ناحیهای جغرافیایی نشان میدهد
همآغازmass start, mass strart raceواژههای مصوب فرهنگستاندر دوچرخهسواری، مسابقهای که در آن همۀ شرکتکنندگان همزمان و از یک محل مسابقه را شروع میکنند
نقشۀ هممقدارisoplethic map, isarithmic mapواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که در آن نقاط همکمیت به هم وصل شدهاند
میرزا میرانشاهلغتنامه دهخدامیرزا میرانشاه . (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان گول تپه و چاپار در 134/5هزارگزی سنندج . (یادداشت مؤلف ).
میل میلکلغتنامه دهخدامیل میلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد، واقع در 17هزارگزی باختر زاغه با 118 تن سکنه . آب آن از سراب میل میلک و چشمه و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <
میل میلیلغتنامه دهخدامیل میلی . (ص مرکب ) با راههای باریک (در جامه ). با راهها و خطوط. راه راه . (از یادداشت مؤلف ). میل میل .- پارچه ٔ میل میلی ؛ یعنی خطدار. تیره دار. راه راه .
میل میلاغیلغتنامه دهخدامیل میلاغی . (ص نسبی ) در تداول خانگی ، زنی با کرشمه و غنج و دلال . سیت و سماقی . عشوه گر.
میدانداغیلغتنامه دهخدامیدانداغی . [ م ِ ] (اِخ ) نام کوهی است ، واقع در حدود شرقی شهرستان میانه در دهستان گرم و مغرب شهرستان خلخال . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) اسمش قلی است در آن بلده [ یزد ] بسرتراشی میگذرانیده . این قطعه از اوست :شنیدم که دوشینه در بزم غیرمی ناب از جام زر خورده ای ندانم در آن بزم پرشور و شردوپیمانه یا بیشتر خورده ای بهر حال در شهر آوازه است که جز باده چیز دگر خورده ای .(آت
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) (مولانا...)استرآبادی است و قصیده ٔ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست :آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست .(مجالس النفائس ص 2
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) ملاعبدالواسع خلف ملا کلبعلی همدانی . اما خود در اصفهان متولد شده باعتدال آب و هوای آن دیار خلدآثار نهال قامتش تربیت یافته خود را اصفهانی میدانست . نظر بفطرات اصلی در اوایل سن اکثر علوم رسمی دیده و در اکثر فنون حکمت خصوص ریاضی مهارت داشته و بعلت وسعت مشرب و حداثت
دامیلغتنامه دهخدادامی . (ص نسبی ) صیاد راگویند. (برهان ). دامیار. شکارچی . شکارگر. || منسوب به دام . متعلق به دام . (شعوری ج 1 ص 432).
دامیلغتنامه دهخدادامی . (ع ص ) نعت فاعلی ازدمی . که خون از وی چکد یا تراود یا پالاید. || هو دامی الشفة؛ او فقیرست . (منتهی الارب ). و فی الاساس دامی الشفة؛ حریص علی الطلب . (اقرب الموارد).