مکرلغتنامه دهخدامکر.[ م َ ] (ع اِمص ، اِ) فریب . (منتهی الارب ). فریب . ریو. تنبل و حیله و خدعه و فریب دادگی و تزویر و ریا و دورویی و غدر. (ناظم الاطباء). فریب و با لفظ بستن و کردن مستعمل . (آنندراج ). دستان . فسون . افسون . گربزی . خداع . خدیعت . ترفند. کید. مکیدت . سگالش . بدسگالی . چاره .
مکرلغتنامه دهخدامکر. [ م َ ] (ع مص ) بدسگالیدن . (تاج المصادر بیهقی )(ترجمان القرآن ). بدسگالیدن و فریفتن . (مجمل اللغه ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خدعه کردن . (از اقرب الموارد) : استکباراً فی الارض و مکرالسیی ٔ و لایحیق المکر السیی ٔ الاباهله . (قرآن
مکرلغتنامه دهخدامکر. [ م َ ک َ ] (ع مص ) سرخ گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکرلغتنامه دهخدامکر. [ م َ ک َرر ] (ع اِ) حرب جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میدان جنگ و جای کارزار. (ناظم الاطباء). جای برگشتن و حمله آوردن در جنگ . (از اقرب الموارد).
مقرلغتنامه دهخدامقر. [ م َ ق َرر ] (ع اِ) آرامگاه . (دهار). جای قرار وآرام . (غیاث ) (آنندراج ). جای آرمیدن وقرارگرفتن و آرامگاه و جای قرار و آرام و خانه و مسکن و منزل و مکان . ج ، مَقارّ. (ناظم الاطباء). موضع استقرار. ج ، مقار. (از اقرب الموارد). قرارگاه . آرامگاه . جای آرام . نشست . نشست گ
مقرلغتنامه دهخدامقر. [ م َ ] (ع اِ) زهر قاتل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زهر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || صبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارویی تلخ که صبر گویند. (ناظم الاطباء). صبرو گویند شبیه به صبر. (از اقرب الموارد). علفی است که صبر از آن بهم می رسد و صبر دوایی است معروف و گوی
مقرلغتنامه دهخدامقر. [ م َ ] (ع مص ) گردن شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). به عصا کوفتن گردن را چنانکه استخوان بشکند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تر داشتن ماهی را در سرکه که نمک آن بدر رود. (آنندراج ) (منتهی الارب ). در سرکه خوابانیدن ماهی شور را. (از اق
مقرلغتنامه دهخدامقر. [ م َ ق َ ] (ع مص ) ترش شدن شیر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || سخت تلخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). تلخ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقرلغتنامه دهخدامقر. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) درخت صبر، یا درختی شبیه به آن . (منتهی الارب ).دارویی که آن را صبر گویند. (ناظم الاطباء). || زهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) تلخ . یقال شی ٔ مقر؛ چیزی نیک ترش یانیک تلخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد).
مکردسلغتنامه دهخدامکردس . [ م ُ ک َ دَ ] (ع ص ) مرد دستها و پایها به هم چسبیده . (منتهی الارب )(آنندراج ). دست و پایها به هم بسته . (ناظم الاطباء). || درهم اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرد و درهم اندام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکربةلغتنامه دهخدامکربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع ص ) دلو کرب بسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ): دلو مکربة، دولی که به دسته ٔ آن ریسمانی بسته و طناب بزرگ آبکشی را بدان می بندند تا نپوسد و تباه نگردد. (ناظم الاطباء).
مکررلغتنامه دهخدامکرر. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) باربار کرده شده . (غیاث ). باربار کرده شده و بارها گردانیده شده . (آنندراج ). باربار کرده و دوباره کرده . (ناظم الاطباء). دوباره . دوبار. دگرباره . دیگربار. باردیگر. باز. ازنو. نیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او
مکرافلغتنامه دهخدامکراف . [ م ِ ] (ع ص ) حمار مکراف ؛ خری که بوییدن کمیز ماده و سر درواداشتن ، خوی وی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مکراملغتنامه دهخدامکرام . [ م ِ ] (ع ص ) رجل مکرام ؛ مرد بسیاراکرام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد جوانمرد بسیاراکرام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکردسلغتنامه دهخدامکردس . [ م ُ ک َ دَ ] (ع ص ) مرد دستها و پایها به هم چسبیده . (منتهی الارب )(آنندراج ). دست و پایها به هم بسته . (ناظم الاطباء). || درهم اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرد و درهم اندام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکربةلغتنامه دهخدامکربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع ص ) دلو کرب بسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ): دلو مکربة، دولی که به دسته ٔ آن ریسمانی بسته و طناب بزرگ آبکشی را بدان می بندند تا نپوسد و تباه نگردد. (ناظم الاطباء).
مکررلغتنامه دهخدامکرر. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) باربار کرده شده . (غیاث ). باربار کرده شده و بارها گردانیده شده . (آنندراج ). باربار کرده و دوباره کرده . (ناظم الاطباء). دوباره . دوبار. دگرباره . دیگربار. باردیگر. باز. ازنو. نیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او
مکرافلغتنامه دهخدامکراف . [ م ِ ] (ع ص ) حمار مکراف ؛ خری که بوییدن کمیز ماده و سر درواداشتن ، خوی وی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مکراملغتنامه دهخدامکرام . [ م ِ ] (ع ص ) رجل مکرام ؛ مرد بسیاراکرام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد جوانمرد بسیاراکرام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متمکرلغتنامه دهخدامتمکر. [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) رنگ کرده با گل سرخ و گیاه مکرة. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به ممتکر شود.
ممکرلغتنامه دهخداممکر. [ م ُ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) تاجر خرده فروش و عدل فروش و پیش خر. (ناظم الاطباء). || نگاهدارنده ٔ غله تا به گرانی بفروشد. (از منتهی الارب ). و رجوع به تمکیر شود.