موملغتنامه دهخداموم . (ع اِ) جرجس . (منتهی الارب ). شمع. (منتهی الارب ) (دهار) (اختیارات بدیعی ). روغن عسل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به موم (لغت فارسی ) شود. || افزاری است مر جولاهان را که در آن رشته نهند و بافند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگان را که مکو گویند. (ناظم ا
موملغتنامه دهخداموم . [ م َ ] (ع مص ) چیچک زده گردیدن . (منتهی الارب ). || برسام زده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مومفرهنگ فارسی عمیدمادهای زردرنگ که زنبورعسل تولید میکند و از آن برای خود لانه میسازد؛ تفالۀ عسل که پس از تصفیۀ عسل باقی میماند.
موملغتنامه دهخداموم . (اِ) ماده ٔ زردرنگ و نرم و بسیار قابل جذب که آن را زنبور عسل حاصل می کند و به تازی شمع گویند. (ناظم الاطباء). اسم فارسی شمع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (آنندراج ). مومها در حرارت معمولی جامدند، در الکل و آب غیرمحلولند و در اتر و سولفوردوکربن قابل حل می باشند و در حرارت ش
چموملغتنامه دهخداچموم . [ چ َ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در کناره ٔ شمالی رودخانه ٔ جراحی ، واقع است . آبش از رودخانه ٔ جراحی . محصولش غلات . ش
یموملغتنامه دهخدایموم . [ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ یَم ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ یم ، به معنی دریای ناپیداکنار. (آنندراج ). رجوع به یم شود.
مومولغتنامه دهخدامومو. (ق مرکب ) موبه مو. جزٔجزء. جزٔبه جزء. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب موبه مو ذیل مو شود.
مومولغتنامه دهخدامومو. (ق مرکب ) موبه مو. جزٔجزء. جزٔبه جزء. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب موبه مو ذیل مو شود.
مومسلغتنامه دهخدامومس . [ م ُ وَم ْ م َ ] (ع ص ) شتر هنوز ریاضت نایافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
مومساتلغتنامه دهخدامومسات . [ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مومسة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مومسة شود.
موم اندودلغتنامه دهخداموم اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) موم اندوده . موم اندوده شده .موم آلود. آلوده به موم . || موم آلود. مشمع. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موم آلود و مشمع شود.
چموملغتنامه دهخداچموم . [ چ َ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در کناره ٔ شمالی رودخانه ٔ جراحی ، واقع است . آبش از رودخانه ٔ جراحی . محصولش غلات . ش
جموملغتنامه دهخداجموم . [ ج َ ] (ع ص ، اِ)چاه بسیارآب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: بئر جموم . (اقرب الموارد). || اسب که هر زمان رفتار دیگر آرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جموملغتنامه دهخداجموم . [ ج ُ ] (ع مص ) بسیار شدن آب چاه و گرد آمدن . || بازآمدن آب چاه وقت کشیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نزدیک شدن کار. (منتهی الارب ). || بسیارگوشت شدن و فربه شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
خموملغتنامه دهخداخموم .[ خ ُ ] (ع مص ) مصدر دیگر است برای خم . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خم شود.