موتابلغتنامه دهخداموتاب . (نف مرکب ) مرکب از مو + تاب (مخفف تابنده ). موتابنده . موی تابنده . که موی سر خویش یا دیگری را بتابد. گیسوتاب . (از یادداشت مؤلف ). || که تافتن موی بز پیشه دارد رسن یا رشته را. که موی بهم تابد و از آن رشته ٔموئین پدید آرد. آنکه ریسمان مویی می تابد. (ناظم الاطباء). صن
مؤتبلغتنامه دهخدامؤتب . [ م ُ ءَت ْ ت ِ ] (ع ص ) جامه ٔ اتب پوشیده . (ناظم الاطباء). رجوع به اتب شود.
مؤتبلغتنامه دهخدامؤتب . [ م ُ ءَت ْ ت َ ] (ع ص ) کج . (آنندراج ).- مؤتب الظفر ؛ مرد کج ناخن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مردی که ناخن وی کج و خمیده و معوج باشد. (ناظم الاطباء).
متابلغتنامه دهخدامتاب . [ م َ ] (ع اِ) جای رجوع . (غیاث ). جای بازگشتن . بازگشتنگاه . (یادداشت دهخدا).
متابلغتنامه دهخدامتاب . [ م َ ] (ع مص ) (از «ت وب ») از گناه بازگشتن . (ترجمان القرآن ). بازگشتن از گناه . (زوزنی ). تاب الی اﷲ توبا و توبة و متاباً و تابة و تتوبة، بازگشت از گناه . تائِب و تَوّاب نعت است از آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازگشتن . (غیاث ). || توفیق توبه
مثابلغتنامه دهخدامثاب . [ م َ ] (ع اِ) جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جای باز آمدن . (غیاث ) (آنندراج ). || جای گرد آمدن مردم پس از پراکنده گشتن . (از اقرب الموارد). جای انبوه آدمیان . (غیاث ) (آنندراج ). || مثاب البئر؛ جای آب گرفتن از چاه و ایستادن
موتابیلغتنامه دهخداموتابی . (حامص مرکب ) عمل تابیدن موی بز. صفت و شغل موتاب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موتاب شود. || (اِ مرکب ) دکه و کارگاه تابیدن موی بز و رشته و رسن کردن از آن .
شالنگیفرهنگ فارسی معین(لَ) (ص نسب . اِمر.) موتاب ، ریسمان - تاب ، کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابد.
قاتمه تابلغتنامه دهخداقاتمه تاب . [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه قاتمه تابد. موتاب . موی تاب . رجوع به قاتمه شود.
شالنگیفرهنگ فارسی عمیدموتاب؛ ریسمانتاب: ◻︎ وه کز استیلای نفس شالهنگ / همچو شالنگیست واپس رفتنم (غضائری: لغتنامه: شالنگی).
موتابیلغتنامه دهخداموتابی . (حامص مرکب ) عمل تابیدن موی بز. صفت و شغل موتاب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موتاب شود. || (اِ مرکب ) دکه و کارگاه تابیدن موی بز و رشته و رسن کردن از آن .