مواعظلغتنامه دهخدامواعظ. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ موعظه . پندها و نصیحتها و موعظه ها. (ناظم الاطباء). پندها و نصیحتها. (غیاث ) (آنندراج ) : این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده ٔ علما و براهمه ٔ هند است در انواع مواعظ. (کلیله و دمنه ). اشارات و مواعظ آن را که در فهرست مصالح
مواعزلغتنامه دهخدامواعز. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ ماعز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ ماعزة، به معنی بز ماده . (آنندراج ). رجوع به ماعز و ماعزة شود.
موحشلغتنامه دهخداموحش . [ ح ِ ] (ع ص )پژمان و اندوهگین کننده . نعت فاعلی از ایحاش . هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را. (ناظم الاطباء). اندوهگین کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || مخوف و هولناک و ترسناک . وحشت انگیز. (ناظم الاطباء). ترس آور. هراس انگیز. وحشتناک . خوفناک . هول انگیز. هول . (از یادداش
موحشلغتنامه دهخداموحش . [ م ُ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از توحیش . آنکه سلاح و جامه از خود اندازد. || ویران کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به توحیش شود. || رماننده و رمیدگی دهنده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
زُبُرِفرهنگ واژگان قرآنکتابها - جمع زبور و زبور به معناي زبور به معناي کتابي است که مشتمل بر حکمتها و مواعظ باشد
اطواق الذهبلغتنامه دهخدااطواق الذهب . [ اَطْ قُذْ ذَ هََ ] (اِخ ) نام کتابی است اززمخشری در مواعظ و خطب . رجوع به اعلام المنجد شود.
کفرناحوملغتنامه دهخداکفرناحوم . [ ک َ رِ ] (اِخ ) موطن مسیح و محل برخی از معجزات و خوارق عادت و مواعظ وی . (از قاموس کتاب مقدس ). روستای ناحوم . و رجوع به ناحوم شود.
جریدلیلغتنامه دهخداجریدلی . [ ] (اِخ ) شیخ علی یوسف . او راست : بدایع الحکم . این کتاب در مواعظ است و بسال 1313 هَ . ق . در مطبعة الظاهر بطبع رسیده است . (از معجم المطبوعات ).
ابن سمعونلغتنامه دهخداابن سمعون . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابوالحسین محمدبن احمدبن اسماعیل واعظ بغدادی . وفات 387 هَ .ق . کلمات قصار او در مواعظ معروف است .