مهیبلغتنامه دهخدامهیب . [ م َ] (ع ص ) مهوب . مرد که از وی ترسند. (منتهی الارب ، ماده ٔ هَ ی ب ). سهمگین . سهمناک . ترسناک . آنکه هرکس از او بترسد و او را شکوه دارد. (مهذب الاسماء). مرد سهمناک که خوف و سهم از او بارد و مردم از او ترسند. صاحب غیاث اللغات گوید استعمال این کلمه به ضم میم خطاست و
محبلغتنامه دهخدامحب . [ م ُ ح َب ب ] (ع ص ) دوست داشته و محبوب . (ناظم الاطباء). محبوب . (منتهی الارب ).
محبلغتنامه دهخدامحب . [ م ُ ح ِب ب ] (ع ص ) دوست . دوست دارنده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). دوستدار. دوستار. ج ، محبین . (یادداشت مرحوم دهخدا). ولی . مقابل مبغض . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بادا دل محبش همواره بانشاطبادا تن عدویش پیوسته ناتوان . <p class="author
مهبلغتنامه دهخدامهب . [ م َ هََ ب ب ] (ع اِ) محل وزیدن باد. (ناظم الاطباء). جای هبوب یعنی وزیدن باد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وزیدن گاه باد. جستن گاه باد. زخم گاه باد. (یادداشت مؤلف ).وزشگاه . ج ، مَهاب ّ. (از اقرب الموارد) : زر چو کاه است و دست داد تو بادپ
مهیبةلغتنامه دهخدامهیبة.[ م َهَْ ی َ ب َ ] (ع اِ) آنچه سبب ترس است . هذا الشی ٔ مهیبة لک ؛ آن چیز سبب ترس تو است . (منتهی الارب ).
حریق مهیبconflagrationواژههای مصوب فرهنگستانحریق سرکش و پردامنه و سریعی که بسیاری از ویژگیهای رفتار لگامگسیختۀ حریق را داراست
مهیبةلغتنامه دهخدامهیبة.[ م َهَْ ی َ ب َ ] (ع اِ) آنچه سبب ترس است . هذا الشی ٔ مهیبة لک ؛ آن چیز سبب ترس تو است . (منتهی الارب ).
حریق مهیبconflagrationواژههای مصوب فرهنگستانحریق سرکش و پردامنه و سریعی که بسیاری از ویژگیهای رفتار لگامگسیختۀ حریق را داراست