مهمان سرالغتنامه دهخدامهمان سرا. [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمانخانه . سرای خاص مهمانان . میهمان سرا. میهمان سرای . ثوی : دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سراش تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام . خاقانی .ز درویش خالی نبودی درش مسافر به
محمیانلغتنامه دهخدامحمیان . [ م َ ] (اِخ ) نام خاندانی به بیهق منسوب به محم بن سعیدبن عثمان بن عفان مادر وی از قصبه ٔ بیشک (بشت ) بود. (تاریخ بیهق ص 126).
مهمانلغتنامه دهخدامهمان . [ م ِ ] (ص ، اِ) میهمان . کسی که بر دیگری وارد شود واز او با طعام و دیگر وسائل پذیرایی کنند. عافی . مقابل میزبان . کسی که او را به خانه ٔ خود خوانند و اکرام کنند. نزیل . (دهار). ضیف . (ترجمان القرآن ). عوف . (منتهی الارب ). ابن غبرا. بنواغبراء. (المرصع). ثوی . ابن الا
مهمانلغتنامه دهخدامهمان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه ، واقع در 20هزارگزی باختر بخش و 8هزارگزی راه شوسه میانه به تبریز با 265 تن سکنه آب آن از چاه و راه آ
میهمانلغتنامه دهخدامیهمان . (ص ، اِ) مهمان . ضیف . مقابل میزبان . (یادداشت مؤلف ) : کسی رابدین دشت پیکار نیست همان میهمان نزد کس خوار نیست . فردوسی .نهان گفت دایه بدان مهرجوی که این میهمان چون فتادت بگوی .
مهمانفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به خانۀ کس دیگر میرود و در آنجا از او پذیرایی میکنند.۲. کسی که در هتل، مهمانخانه، مسافرخانه، و مانند آن اقامت دارد.۳. (صفت) کسی که موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری میپردازد: دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان.۴. (صفت) (ورزش) ویژگی تیمی که در خانۀ تی
مهمان سرایلغتنامه دهخدامهمان سرای . [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمان سرا. سرا و خانه ٔ پذیرایی از مهمانان : چون به درگه کشید صف سپهش کرد مهمانسرای بارگهش . نظامی .ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم ز التفات به مهمان سرای دهقانی . <p cla
دارالضیافهفرهنگ فارسی عمیدجای پذیرایی از مهمانان؛ جایی که در آن مهمانان را پذیرایی کنند؛ مهمانخانه؛ مهمانسرا.
میهمانسرالغتنامه دهخدامیهمانسرا. [ س َ ] (اِ مرکب ) مهمان سرا : این زمین میهمانسرایی دان آدمی را چو کدخدایی دان . سنائی .و رجوع به مهمانسرا شود.
ایرمان سرافرهنگ فارسی عمید۱. مهمانسرا؛ مهمانخانه: ◻︎ بنگر چه ناخلف پسری کز وجود تو / دارالخلافهٴ پدر است ایرمانسرا (خاقانی: ۱۵).۲. خانۀ عاریه.۳. [مجاز] دنیا.
مهمانلغتنامه دهخدامهمان . [ م ِ ] (ص ، اِ) میهمان . کسی که بر دیگری وارد شود واز او با طعام و دیگر وسائل پذیرایی کنند. عافی . مقابل میزبان . کسی که او را به خانه ٔ خود خوانند و اکرام کنند. نزیل . (دهار). ضیف . (ترجمان القرآن ). عوف . (منتهی الارب ). ابن غبرا. بنواغبراء. (المرصع). ثوی . ابن الا
مهمانلغتنامه دهخدامهمان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه ، واقع در 20هزارگزی باختر بخش و 8هزارگزی راه شوسه میانه به تبریز با 265 تن سکنه آب آن از چاه و راه آ
مهمانفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به خانۀ کس دیگر میرود و در آنجا از او پذیرایی میکنند.۲. کسی که در هتل، مهمانخانه، مسافرخانه، و مانند آن اقامت دارد.۳. (صفت) کسی که موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری میپردازد: دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان.۴. (صفت) (ورزش) ویژگی تیمی که در خانۀ تی
مهمانلغتنامه دهخدامهمان . [ م ِ ] (ص ، اِ) میهمان . کسی که بر دیگری وارد شود واز او با طعام و دیگر وسائل پذیرایی کنند. عافی . مقابل میزبان . کسی که او را به خانه ٔ خود خوانند و اکرام کنند. نزیل . (دهار). ضیف . (ترجمان القرآن ). عوف . (منتهی الارب ). ابن غبرا. بنواغبراء. (المرصع). ثوی . ابن الا
مهمانلغتنامه دهخدامهمان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه ، واقع در 20هزارگزی باختر بخش و 8هزارگزی راه شوسه میانه به تبریز با 265 تن سکنه آب آن از چاه و راه آ
مهمانفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به خانۀ کس دیگر میرود و در آنجا از او پذیرایی میکنند.۲. کسی که در هتل، مهمانخانه، مسافرخانه، و مانند آن اقامت دارد.۳. (صفت) کسی که موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری میپردازد: دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان.۴. (صفت) (ورزش) ویژگی تیمی که در خانۀ تی
خدمات اطلاعرسانی مهمانguest information servicesواژههای مصوب فرهنگستاندستگاههای خودکار اطلاعرسانی در فضاهای عمومی مهمانخانه که امکان دستیابی مهمانان به اطلاعات مربوط به رخدادهای داخلی مهمانخانه و برنامههای محلی را فراهم میکند
خدمات ویژۀ مهمانguest serviceواژههای مصوب فرهنگستانانواع خدماتی که در مهمانخانه/ هتلهای سهستاره به بالا برای رفع نیازهای ویژۀ مهمانان، از قبیل تهیۀ انواع بلیت و نشریات و وقت گرفتن از پزشک، عرضه میشود متـ . خدمات ویژه