معتوقلغتنامه دهخدامعتوق . [ م َ ](ع ص ) آزادکرده شده . (آنندراج ). آزادشده . ج ، معاتیق و گویند لایجوز عبد معتوق . (ناظم الاطباء). عتیق و عاتق درست است و معتوق گفته نشود. (از اقرب الموارد).
ابن معتوقلغتنامه دهخداابن معتوق . [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) شهاب الدین موسوی ، از مردم خوزستان . او به زبان عرب شعر میگفت و در قرن یازدهم هجری در صحبت سید علیخان میزیست و مدح او میکرد و باآنکه در تشیع غلو داشت و اشعار وی مشتمل بر تولّی وتبرّای بسیار است لیکن بسبب جزالت لفظ و رقت معنی وبلاغت عبارت و حس
معتاقلغتنامه دهخدامعتاق . [ م ِ ](ع ص ) کسی که اسب رها می نماید و تاخت می کند. || آن که به سختی و شتاب شکار می کند . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
معتقلغتنامه دهخدامعتق . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) عبد معتق ؛ بنده ٔ آزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آزادکرده . آزاده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : با کفش نامستحق و مستحق معتقان رحمت اند از بند رق . مولوی .و رج
هتک ستر کردنلغتنامه دهخداهتک ستر کردن . [ هََ ک ِ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرده دریدن . پرده برانداختن . مهتوک کردن .
رسوافرهنگ مترادف و متضاد۱. انگشتنما، بدنام، بیآبرو، بیحرمت، بیحیا، روسیاه، لجنمال، مفتضح، مهتوک، ننگین ۲. افشا، برملا، علنی، فاش، لو
پرده دریدهلغتنامه دهخداپرده دریده . [ پ َ دَ / دِ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مهتوک . رسوا. دریده . بی حیا. بی شرم : با پرده دریدگان خود بین .نظامی .
دریدهلغتنامه دهخدادریده . [ دَدَ / دِ ] (ن مف ) چاک شده و پاره شده . (ناظم الاطباء). از هم پاره شده . به درازا پاره شده . چاک . شکافته . کفته .مخروق . منفلق . واهیة. (از منتهی الارب ) : رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده