منگاللغتنامه دهخدامنگال . [ م َ ] (اِ) داس . دستغاله : به دور راهت نمی دهند منگالت را که نمیگیرند. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 402).
مناللغتنامه دهخدامنال . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش قیروکارزین که در شهرستان فیروزآباد فارس واقع است و در حدود 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
مناللغتنامه دهخدامنال . [ م َ ] (ع اِ) جای یافتن چیزی . (غیاث ). || (مص ) نیل . یافتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در عربی مصدر است و به معنی یافتن و به چیزی رسیدن یا چیزی به کسی رسیدن . (کلیله و دمنه چ مینوی حاشیه ٔ ص 313) : اگر در
منالفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جایی که از آن سود و حاصل به دست آید مانند مزرعه . 2 - مال ، ثروت . ؛ مال و ~ خواسته و ملک مستغل (منقول و غیرمنقول ).
محصدلغتنامه دهخدامحصد. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) داس . (منتهی الارب ). ابزار دروگری . داس . (ناظم الاطباء). منجل . منگال .