منقسملغتنامه دهخدامنقسم . [ م ُ ق َ س ِ ] (ع ص ) بخش بخش شونده . (آنندراج ). بخش بخش شده و قسمت شده . (ناظم الاطباء). تقسیم شده : عقلاگفته اند هر گناه که از مردم صادر شود منقسم است بر چهار قسم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 117). مراتب پیغمب
منقصملغتنامه دهخدامنقصم . [ م ُ ق َ ص ِ ] (ع ص ) شکسته شونده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکسته شده و جداشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقصام شود.
dispartsدیکشنری انگلیسی به فارسیجدا می شود، شکافتن، منقسم کردن، جدا شدن، تقسیم شدن، هدف گیری کردن، جدا کردن
dispartدیکشنری انگلیسی به فارسیرها کن، شکافتن، منقسم کردن، جدا شدن، تقسیم شدن، هدف گیری کردن، جدا کردن