منفجرلغتنامه دهخدامنفجر. [ م ُ ف َ ج َ ] (ع اِ) جای روان شدن آب . آن جای که سیل جاری گردد. (از اقرب الموارد). || منفجرالرمل ؛ راه ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهی که در رمل باشد و گویند. سرنا فی منفجرالرملة. (از اقرب الموارد).
منفجرلغتنامه دهخدامنفجر. [ م ُ ف َ ج ِ ] (ع ص )گشوده شده و چشمه ٔ برآمده . (ناظم الاطباء). شکافته .- منفجر شدن ؛ ترکیدن .- منفجر شدن چشمه ؛ بردمیدن آب از چشمه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ینابیع حکمت از دل او منفجر
منفزرلغتنامه دهخدامنفزر. [ م ُ ف َ زِ ] (ع ص ) جامه ٔ پاره گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جامه ٔ پاره پاره گردیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفزار شود.
چشمه ٔ منفجرلغتنامه دهخداچشمه ٔ منفجر. [ چ َ م َ ی ِ م ُ ف َ ج ] (اِخ ) یکی ازمنازل قمر است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
منفجرهلغتنامه دهخدامنفجره . [ م ُ ف َ ج ِ رَ /رِ ] (از ع ، ص ) تأنیث منفجر. رجوع به منفجر شود.- مواد منفجره ؛ مواد قابل انفجار چون دینامیت و باروت .
چشمه ٔ منفجرلغتنامه دهخداچشمه ٔ منفجر. [ چ َ م َ ی ِ م ُ ف َ ج ] (اِخ ) یکی ازمنازل قمر است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
explodedدیکشنری انگلیسی به فارسیمنفجر شد، منفجر شدن، ترکیدن، گسترده کردن، مشتعل شدن، محترق شدن، مشتعل کردن
منفجرهلغتنامه دهخدامنفجره . [ م ُ ف َ ج ِ رَ /رِ ] (از ع ، ص ) تأنیث منفجر. رجوع به منفجر شود.- مواد منفجره ؛ مواد قابل انفجار چون دینامیت و باروت .
چشمه ٔ منفجرلغتنامه دهخداچشمه ٔ منفجر. [ چ َ م َ ی ِ م ُ ف َ ج ] (اِخ ) یکی ازمنازل قمر است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).