منتظملغتنامه دهخدامنتظم . [ م ُ ت َ ظَ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزها را منظم و مرتب می کنند. (ناظم الاطباء).
منتظملغتنامه دهخدامنتظم . [ م ُ ت َ ظِ ] (ع ص ) راست و درست شونده اگرچه از باب افتعال است مگر متعدی نیامده . (غیاث ) (آنندراج ). بسامان . منتسق . مرتب . سامان یافته .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منظم شده و مرتب شده . راست و درست شده . (از ناظم الاطباء) : کار خوارزم اکنو
منتجملغتنامه دهخدامنتجم . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) روشن و تابان . (غیاث ) (آنندراج ). برآمده و طلوع کرده . (از ناظم الاطباء). فروزان . درخشان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت حق در آفتاب منتجم ذکر تَزّاور کذا عن کهفهم . مولوی (مثنوی چ رمضا
چهاربر منتظملغتنامه دهخداچهاربر منتظم . [ چ َ / چ ِ ب َ رِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) چهارضلعی منتظم . سطحی که از چهارسو محاط به چهارخط عمود بر هم باشد. رجوع به چهارضلعی منتظم شود.
چهاروجهی منتظملغتنامه دهخداچهاروجهی منتظم . [ چ َ / چ ِ وَ ی ِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) جسمی است که از هر طرف به مثلث های متساوی الاضلاع مسطح برابر محدود میباشد هر یک از این مثلث های متساوی الاضلاع مسطح را وجه مینامند و هر یک از اضلاع مشترک میان وجه را یال و انتهای یاله
منتظمیلغتنامه دهخدامنتظمی . [ م ُ ت َ ظِ ] (حامص ) منتظم بودن . مرتب و بسامان بودن : چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت آری آن دولت را منتظمی معهود است . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 56).رجوع به مُنتَظ
منتظمیلغتنامه دهخدامنتظمی . [ م ُ ت َ ظِ ] (حامص ) منتظم بودن . مرتب و بسامان بودن : چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت آری آن دولت را منتظمی معهود است . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 56).رجوع به مُنتَظ
چهاربر منتظملغتنامه دهخداچهاربر منتظم . [ چ َ / چ ِ ب َ رِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) چهارضلعی منتظم . سطحی که از چهارسو محاط به چهارخط عمود بر هم باشد. رجوع به چهارضلعی منتظم شود.
چهاروجهی منتظملغتنامه دهخداچهاروجهی منتظم . [ چ َ / چ ِ وَ ی ِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) جسمی است که از هر طرف به مثلث های متساوی الاضلاع مسطح برابر محدود میباشد هر یک از این مثلث های متساوی الاضلاع مسطح را وجه مینامند و هر یک از اضلاع مشترک میان وجه را یال و انتهای یاله
پارهبندی نیمهمنظمsemiregular tessellationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پارهبندی که در آن از چندضلعیهای منتظم گوناگون استفاده شود
پارهبندی منظمregular tessellationواژههای مصوب فرهنگستانپارهبندی بسیار متقارن متشکل از چندضلعیهای همانند منتظم
منتظمیلغتنامه دهخدامنتظمی . [ م ُ ت َ ظِ ] (حامص ) منتظم بودن . مرتب و بسامان بودن : چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت آری آن دولت را منتظمی معهود است . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 56).رجوع به مُنتَظ
چهاربر منتظملغتنامه دهخداچهاربر منتظم . [ چ َ / چ ِ ب َ رِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) چهارضلعی منتظم . سطحی که از چهارسو محاط به چهارخط عمود بر هم باشد. رجوع به چهارضلعی منتظم شود.
چهاروجهی منتظملغتنامه دهخداچهاروجهی منتظم . [ چ َ / چ ِ وَ ی ِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) جسمی است که از هر طرف به مثلث های متساوی الاضلاع مسطح برابر محدود میباشد هر یک از این مثلث های متساوی الاضلاع مسطح را وجه مینامند و هر یک از اضلاع مشترک میان وجه را یال و انتهای یاله