ممدودلغتنامه دهخداممدود. [ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ واسطی ربابی . بدو مثل می زدند در معرفت موسیقی با رباب . به سال 638 هَ . ق . در بغداد درگذشت . (از تاج العروس ج 1 ص 263).
ممدودلغتنامه دهخداممدود. [ م َ ] (ع ص ) کشیده و دراز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشیده شده : سایه ٔ همایونش بر همه ٔ جهانیان ممدود. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت . (کشف الاسرار ج 2 ص 545).- <spa
ممددلغتنامه دهخداممدد. [ م ُ م َدْ دَ ] (ع ص ) خرگاه به طناب کشیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرگاه به طناب کشیده و برای مبالغه مشدد شده است . (از منتهی الارب ).
ممددلغتنامه دهخداممدد. [ م ُ م َدْ دِ ] (ع ص ) تمدیدکننده . طولانی کننده . || نام دردی که از آن عصب اندام کشیده می شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یکی از پانزده دردی که اسم دارند. شیخ الرئیس در قانون در الاوجاع التی لها اسماء گوید: سبب الوجع الممد ریح او خلط، یمدد العصب و العضل کانه یجذبه الی
ممدوحاتلغتنامه دهخداممدوحات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) کارهای ستوده و امور پسندیده .(آنندراج ). کارها و یا چیزهای سزاوار و شایسته ٔ ستایش . (ناظم الاطباء). و رجوع به ممدوح و ممدوحة شود.
ممدودةلغتنامه دهخداممدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث ممدود. رجوع به ممدود شود. کشیده . بلند.- الف ممدودة ؛ الف بلند و کشیده . مقابل الف مقصورة یا الف کوتاه .
مَّمْدُوداًفرهنگ واژگان قرآنگسترده - مدد شده ("جعلت له مالا ممدودا" يعني من براي او مالي ممدود يعني گسترده و يا ممدود به مدد نتايج و فايده قرار دادم )
زکریاوینلغتنامه دهخدازکریاوین . [ زَ ک َ ری یا ن َ ] (ع اِ) ج ِ زکریاء (ممدود) در دو حالت نصب و جر. (از منتهی الارب ).
زکریائیلغتنامه دهخدازکریائی . [ زَ ک َ ری یا ] (ع اِ) صورت کلمه ٔ زکریاء (ممدود) در حال اضافه به یای متکلم . (از منتهی الارب ).
تالهواژهنامه آزادتالَه Taalah در قسمتی از شمال افغانستان به معنی «هموارکردن و پهن کردن چیزی ٬ مثلآ سفره نانخوری ویا دسترخوان » راگویند تاله با فتحۀ ممدود در اول (که این فتحه از ویژگی های گویش بیرجند، مرکز استان خراسان جنوبی است) به معنی تکه ای از نبات یا قند است. در این گویش به حبه قند یا نبات «جاله» گفته می شود (با
ممدودةلغتنامه دهخداممدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث ممدود. رجوع به ممدود شود. کشیده . بلند.- الف ممدودة ؛ الف بلند و کشیده . مقابل الف مقصورة یا الف کوتاه .