ممتنعلغتنامه دهخداممتنع. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) شیر توانای غالب .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره . (از اقرب الموارد). || قوی گشته . (ناظم الاطباء). قوی گردنده . (آنندراج ). || شاهق . بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بازداشته . (ناظم الاطباء). بازایستنده . (آنندراج ). آ
ممتنعفرهنگ فارسی عمید۱. امتناعکننده؛ کسی که از امری یا کاری بازایستد و سرپیچی کند.۲. محال؛ غیرممکن.
ممتنعفرهنگ فارسی معین(مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - امتناع کننده ، سرپیچی کننده . 2 - ناممکن ، محال .
ممتنحلغتنامه دهخداممتنح . [ م ُ ت َ ن َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از امتناح . (از منتهی الارب ). توانگر و مالدار شده از جانب خدا. (ناظم الاطباء). رجوع به امتناح شود.
ممتنحلغتنامه دهخداممتنح . [ م ُت َ ن ِ ] (ع ص ) دهش گیرنده . (از منتهی الارب ). آنکه انعام و عطیه می گیرد. || آنکه فایده می برد. || آنکه مال و نعمت می دهد. (ناظم الاطباء).روزی دهنده . (از منتهی الارب ). رجوع به امتناح شود.
ممتنعاتلغتنامه دهخداممتنعات . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ممتنعة. محالات و چیزهای محال و غیرممکن . (ناظم الاطباء).
ممتنعةلغتنامه دهخداممتنعة. [ م ُ ت َ ن ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث ممتنع. ج ، ممتنعات . و رجوع به ممتنع شود.
سهل و ممتنعلغتنامه دهخداسهل و ممتنع. [ س َل ُ م ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح بدیع) آن است که ربط کلام و سیاق آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت بسبب سلاست و جزالت و گنجانیدن معانی بسیار در الفاظ اندک . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 766). قطعه ای (
زاور فرتاشلغتنامه دهخدازاور فرتاش . [ وَ ف َ ] (ص مرکب ) ممتنعالوجود را گویند چه زاور بمعنی ممتنع و فرتاش بمعنی وجود باشد. (برهان قاطع). محال و ممتنع الوجود. (ناظم الاطباء).
ممتنعاتلغتنامه دهخداممتنعات . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ممتنعة. محالات و چیزهای محال و غیرممکن . (ناظم الاطباء).
ممتنعةلغتنامه دهخداممتنعة. [ م ُ ت َ ن ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث ممتنع. ج ، ممتنعات . و رجوع به ممتنع شود.
سهل و ممتنعلغتنامه دهخداسهل و ممتنع. [ س َل ُ م ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح بدیع) آن است که ربط کلام و سیاق آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت بسبب سلاست و جزالت و گنجانیدن معانی بسیار در الفاظ اندک . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 766). قطعه ای (