مماللغتنامه دهخداممال . [ م َ ] (ع مص ) مَیل . مَمیل . تَمیال . مَیَلان . مَیلولة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برگردیدن و خمیدن . رجوع به میل شود.
مماللغتنامه دهخداممال . [ م ُ ] (ع ص ) اماله کرده شده ، یعنی الف را یاء و فتحه را کسره خوانده . (ناظم الاطباء). کلمه ای که در آن صورت «آ» به «ای » تبدیل شده باشد، چون : حجیب ، کتیب و رکیب که ممال حجاب ، کتاب و رکاب است . و رجوع به اماله شود.
چمچماللغتنامه دهخداچمچمال . [ چ َ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «نام بلوکی است حاصلخیز از توابع کرمانشاهان که در سمت شرقی این شهر واقع است . ابتدای حد شمالی این بلوک از اول دربندی است که به تنگ دینور معروف است و این تنگ طوریست که نزدیک یک فرسخ راه از طرفین جبال شامخه ٔ متصل به یکدیگر ا
ممللغتنامه دهخداممل . [ م ُ م ُ ] (اِ) عیب و علتی که مخصوص چشم است . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
ممللغتنامه دهخداممل . [ م ُ م َل ل ] (ع ص ) راه مسلوک و گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راه پاسپرده و گشاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ممللغتنامه دهخداممل . [ م ُ م ِل ل ] (ع ص ) ملول کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رنج آور و بستوه آورنده . (ناظم الاطباء). ملال آور. (یادداشت مرحوم دهخدا).- اطناب ممل ؛ تطویل کلام چنانکه ملال آورد. مقابل ایجاز مخل . ایجاز مخل و اطناب ممل از بلاغت نیست . (یادداش
ممالهلغتنامه دهخدامماله . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) ممالة: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و ممالة شود.
ممالةلغتنامه دهخداممالة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ممال . اماله شده ، چنانکه مدید و اعتمید مماله ٔ مداد و اعتماد است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود.
ممالاةلغتنامه دهخداممالاة. [ م ُ ] (ع مص ) یارمندی نمودن بر کاری . (منتهی الارب ) (صراح ). مساعدت . (از اقرب الموارد). معاونت . (مصادر زوزنی ). یاری کردن .
ممالاءةلغتنامه دهخداممالاءة. [ م ُ ل َ ءَ ] (ع مص ) اعانت نمودن و یارمندی کردن بر کاری . (ناظم الاطباء). یارمندی نمودن بر کاری . (آنندراج ). ممالاة. ممالات . رجوع به ممالات و ممالاة شود.
ممالیطلغتنامه دهخداممالیط. [ م َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ مُمْلِط. (آنندراج ). ج ِ مُملِط و مُملِطة. (معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به مملط شود.
شکیللغتنامه دهخداشکیل . [ ش ِ ] (از ع ، اِ) ممال و مخفف اشکال .مولوی در بیتی شکال را بمعنی اشکال به تخفیف آورده و ظاهراً در بیت زیر شکال را ممال کرده : آن تعمق در دلیل و در شکیل از بصیرت می کند او را گسیل .مولوی .
ممالهلغتنامه دهخدامماله . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) ممالة: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و ممالة شود.
ممالةلغتنامه دهخداممالة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ممال . اماله شده ، چنانکه مدید و اعتمید مماله ٔ مداد و اعتماد است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود.
ممالاةلغتنامه دهخداممالاة. [ م ُ ] (ع مص ) یارمندی نمودن بر کاری . (منتهی الارب ) (صراح ). مساعدت . (از اقرب الموارد). معاونت . (مصادر زوزنی ). یاری کردن .
ممالاءةلغتنامه دهخداممالاءة. [ م ُ ل َ ءَ ] (ع مص ) اعانت نمودن و یارمندی کردن بر کاری . (ناظم الاطباء). یارمندی نمودن بر کاری . (آنندراج ). ممالاة. ممالات . رجوع به ممالات و ممالاة شود.
ممالیطلغتنامه دهخداممالیط. [ م َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ مُمْلِط. (آنندراج ). ج ِ مُملِط و مُملِطة. (معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به مملط شود.