ممازجتلغتنامه دهخداممازجت . [ م ُ زَ / زِ ج َ ] (از ع ، اِمص ) آمیختگی و ارتباط. (غیاث اللغات ). مخالطت : میان ایشان وصلتی رفت و اسباب ممازجت و مواشجت مستحکم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 276). مصاحبت دشمن
ممازجتفرهنگ فارسی معین(مُ زَ جَ یا جِ) [ ع . ممازجة ] 1 - (مص ل .) به هم آمیختن . 2 - (اِمص .) آمیزش ، مخالطت .
ممازجاتلغتنامه دهخداممازجات . [ م ُ زَ ] (ع اِ) ج ِ ممازجة. تغییرات : عطارد همانطور دارای ممازجات ، یعنی تغییرات است که قمر ما. (طالب اف ). حالات متباینه زهره را نسبت به آفتاب و زمین از قبیل ممازجات یا تغییرات و بعد مسافت می نماید. (طالب اف ). رجوع به ممازجت شود.
ممازجةلغتنامه دهخداممازجة. [ م ُ زَ ج َ ] (ع مص ) با هم نازیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهم فخرکردن . || آمیزش نمودن . (از اقرب الموارد). مخالطت کردن . (منتهی الارب ). رجوع به ممازجت شود.
ممازجاتلغتنامه دهخداممازجات . [ م ُ زَ ] (ع اِ) ج ِ ممازجة. تغییرات : عطارد همانطور دارای ممازجات ، یعنی تغییرات است که قمر ما. (طالب اف ). حالات متباینه زهره را نسبت به آفتاب و زمین از قبیل ممازجات یا تغییرات و بعد مسافت می نماید. (طالب اف ). رجوع به ممازجت شود.
ملکائیهلغتنامه دهخداملکائیه . [ م َ ئی ی َ ] (اِخ ) گروهی از ترسایان پیروان عقاید رسمی قسطنطنیه که در ممالک اسلامی نیز می زیستند و نام ملکائیه از ملک به معنی پادشاه مأخوذ است وچون به عیسویان روم شرقی به علت یگانگی مذهب تمایل داشتند در نزد مسلمانان مورد سؤظن بودند. صاحب بیان الادیان گوید: ایشان
لحمةلغتنامه دهخدالحمة. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) پود کرباس . (منتهی الارب ). مقابل سدی ، تار. اشتی . نیر. هدب . || گوشت پاره ای از صید باز که او را خورانند. (منتهی الارب ). لَحمَة. چشته . مَستَه . ج ، لُحَم . || لحمة جلدة الرأس ؛ پوست سر که بگوشت نزدیک باشد. || خویشی و قرابت . (منتهی الارب ). خویشا
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی الحرث . احمدبن محمد. از آل فریغون . داماد ناصرالدین سبکتکین . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (چ طهران ص 306) آمده است : و ابوالحرث احمدبن محمد غرّه ٔ دولت و انسان مقلت و جمال خلّت و طرازحلّت ایشان (آل فریغون ) بود با