ممارستلغتنامه دهخداممارست . [ م ُ رَ / رِ س َ ] (از ع ، اِمص ) ور رفتن . انگولک کردن . تیمار کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درمان و علاج کردن . معالجه . || مواظبت و سعی و کوشش . تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت . || ورزیدن کاری به طور دائم . تمرین کردن .
ممارستفرهنگ فارسی معین(مُ رَ سَ) [ ع . ممارسة ] (مص ل .) تمرین کردن ، به کاری به طور پیوسته پرداختن .
ممارسةدیکشنری عربی به فارسیمشق , ورزش , تمرين , تکرار , ممارست , تمرين کردن , ممارست کردن , پرداختن , برزش , برزيدن
practiceدیکشنری انگلیسی به فارسیتمرین، عمل، ممارست، عادت، عرف، ورزش، تکرار، مشق، برزش، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدن
practicesدیکشنری انگلیسی به فارسیشیوه ها، تمرین، عمل، ممارست، عادت، عرف، ورزش، تکرار، مشق، برزش، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدن
ممارسلغتنامه دهخداممارس . [ م ُ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ممارست . مشغول و مواظب و متوجه و ساعی . (ناظم الاطباء). رجوع به ممارست شود.