ملک الملوکلغتنامه دهخداملک الملوک . [ م َ ل ِ کُل ْ م ُ ](ع اِ مرکب ) شاهنشاه . شاهانشاه . شاه شاهان . پادشاه پادشاهان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امر ملک الملوک مغرب هم رتبت کن فکان ببینم .خاقان جهان ملک معظم مطلق ملک الملوک عالم .
مئلقلغتنامه دهخدامئلق . [م ِءْ ل َ ] (ع ص ) احمق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). || مردی که گاهی دیوانه و گاهی بهوش باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
میلکلغتنامه دهخدامیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزارعی بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 39هزارگزی شمال برازجان با 107 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
میلکلغتنامه دهخدامیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقعدر 38هزارگزی شمال باختری معلم کلایه . با 202 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . زیارتگاهی به نام اسماعیل دارد. (از ف
شاهنشاه ملک الملوکلغتنامه دهخداشاهنشاه ملک الملوک . [ هََ م َ ل ِ کُل ْ م ُ ] (اِخ ) لقبی که به الملک العادل سیف الدین ابی بکر ایوبی از طرف الناصر عباسی در سال 604 اعطا گردید. این لقب مرکب از فارسی و عربی و هر دو مرادف یکدیگرند. (از الالقاب الاسلامیة ص <span class="hl" dir
شهانشهلغتنامه دهخداشهانشه . [ ش َ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهانشه . شاهانشاه . ملک الملوک . رجوع به شاهنشاه و شاهنشه شود.
بلهرالغتنامه دهخدابلهرا. [ ب َل ْ ل َ هََ ] (اِ) ملک الملوک هند. بزرگترین سلاطین هند. و لیس تنقاد ملوک الهند لملک واحد، بل کل واحد ملک ببلاده . و بلهرا ملک الملوک بالهند. (اخبار الصین و الهند ص 23). در هندی به معنی ملک الملوک و شاهنشاه . او حاکم مانکیر (مالکهت
هم رتبتلغتنامه دهخداهم رتبت . [ هََ رُ ب َ ] (ص مرکب ) هم درجه . هم پایه : امر ملک الملوک مغرب هم رتبت کن فکان ببینم . خاقانی .رجوع به هم رتبه شود.
اخشیدلغتنامه دهخدااخشید. [ اِ ] (اِ) (بلغت فرغانه ) پادشاه پادشاهان . سلطان السلاطین . شاهنشاه . سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: اخشید بمعنی ملک الملوک است . (تاج العروس ). یافعی گوید: بکسرالهمزة وبالخاء والشین والذال المعجمات والیاء المثناة تحت بعدالشین و معناه ... ملک الملوک . || نام عام امراء
چغریلغتنامه دهخداچغری . [ چ ِ ] (اِخ ) ملک الملوک داودبن میکائیل بن سلجوقی . چغربیک . چغری بک : و خواجه امیرک پانزده سال قلعه ٔ ترمد از سلجوقیان نگاه داشت ، چون امید خراسانیان از محمودیان منقطع شد او قلعه ٔ ترمد به ملک الملوک چغری تسلیم کرد. چغری وزارت خویش بر وی عرض داد، گفت خدمت کسی نکنم که
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ ] (ع مص ) بازداشتن ولی زن را از نکاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خمیر سخت و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیک سرشتن آرد. (المصادر زوزنی ): ملک العجین ملکاً؛ نیکو خمیر شد و سخت خمیر گردید. (ناظم الا
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ / م ِ / م ُ / م َ ل َ ] (ع اِ) آبخور و چراگاه و شتر با چاه که بکنند و بگذارند در وادی . (منتهی الارب ): ما له فی الوادی ملک ؛ یعنی مر او را در وادی آبخور و چراگاه
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ / م ُ ] (ع اِ) لاذهبن فاما ملک و اما هلک ؛ یعنی هرآینه می روم یا بزرگی و عظمت است در آن و یا هلاکت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ ل َ ] (ع اِ) فرشته . ج ، ملائکة. املاک . (مهذب الاسماء). فرشته . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرشته . ج ، ملائکة. ملائک . (ناظم الاطباء). سروش . فرشته . فریشته . فرسته . روح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جسم لطیف نورانی که به اشکال گوناگون متشکل می
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای صفات الهی . خدای تعالی . خدای متعال . ملک العرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وز تو بپذیراد ملک هرچه بدادی وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار. منوچهری .ز جاه صاحب عادل ملک بگر
داود ملکلغتنامه دهخداداود ملک . [ وو م َ ل ِ ] (اِخ ) از امرای سلطان جلال الدین سیورغتمش قراختائی است در کرمان . رجوع به حواشی تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 163 شود.
حسن خبیرالملکلغتنامه دهخداحسن خبیرالملک . [ ح َس َ ن ِ خ َ رُل ْ م ُ ] (اِخ ) رجوع به خبیرالملک شود.
حسن ملکلغتنامه دهخداحسن ملک . [ ح َ س َ م َ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رستاق خمین شهرستان محلات ، 16هزارگزی خمین . دارای 60 نفر جمعیت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
حسن منطق الملکلغتنامه دهخداحسن منطق الملک . [ ح َ س َ ن ِ م َ طِ قُل ْ م ُ ] (اِخ ) او راست : حکمت طبیعیة. (ذریعه ج 7 ص 58). رجوع به منطق الملک شود.
حسن نظام الملکلغتنامه دهخداحسن نظام الملک . [ ح َس َ ن ِ ن ِ مُل ْ م ُ ] (اِخ ) رجوع به نظام الملک شود.