مللغتنامه دهخدامل . [ م ُ ] (اِ) نبیذ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). شراب انگوری . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ) (آنندراج ). می و شراب انگوری و هر مایع مسکر. (ناظم الاطباء). می . باده . مدام . راح . صهبا. خمر. عقار. قهوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مللغتنامه دهخدامل . [ م ِ ] (فعل نهی ) مخفف «مهل » فعل نهی از«هلیدن ». (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مل که چشم بد بر آن عارض رسدزود درده بانگ تکبیر ای پسر.سنائی (یادداشت ایضاً).
مللغتنامه دهخدامل . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مللغتنامه دهخدامل . [ م َل ل ] (ع مص ) خمیر در زیر آتش کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). به خاکستر گرم کردن نان و گوشت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در خاکستر گرم داخل کردن نان و گوشت را و پختن وکباب کردن آن را. (از اقرب الموارد). || کوماج کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
پوشانش قالبmould coating, mould facing, mould dressingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد پوششی مقاوم بر روی قالبهای عموماً ماسهای برای جلوگیری از برهمکنشهای حرارتی یا شیمیایی یا فیزیکی مواد مذاب و قالب
بازار بزرگmall, shopping mallواژههای مصوب فرهنگستانفضایی سرپوشیده یا سرباز که خودرو اجازة رفتوآمد در آن ندارد و دربردارندة شمار بسیاری مغازه و فروشگاه و غذاخوری است
ملچ و ملوچلغتنامه دهخداملچ و ملوچ . [ م ِ ل ِ چ ُ م ُ ] (اِ صوت ) ملچ مولوچ . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
موللغتنامه دهخدامول . [ مُل ْ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح شیمی ) مُل . مخفف مولکول گرم . رجوع به مولکول گرم شود.
ملهجلغتنامه دهخداملهج . [ م ُ ل َهَْ هََ ] (ع ص ) آنچه از کار درماند و بخسبد. (منتهی الارب ). آنکه بخسبد و از کار بازماند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملیتلغتنامه دهخداملیت . [ م ِل ْ لی ] (ع اِ) برگ مرخ یا غلاف بار آن . (منتهی الارب ). برگ درخت مرخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملیطهلغتنامه دهخداملیطه . [ م َ طَ ] (اِخ ) همان ملط است و نسبت بدان ملیطی است : ثالیس الملیطی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملط شود.
ملیوسلغتنامه دهخداملیوس . [ م َ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر یونان که طین مختوم از آن جزیره آورند. و اﷲ اعلم . (برهان ) (آنندراج ).
دحمللغتنامه دهخدادحمل . [ ] () این صورت و صورت «دحمل کو»در عبارت ذیل از اسرار التوحید «من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بشما دهم تا شما دحمل کو زنید و کخ کخ کنید». (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 225). آمده است با کلمه ٔ کخ کخ که معنی حراره و حال صوفیان دارد. د
درآمللغتنامه دهخدادرآمل . [ دَ م ُ ] (اِخ ) نام موضعی است که شرابی بغایت خوب از آن آرند. (از فرهنگ جهانگیری ) : می درآملی ای جان بیار تا بخوریم که سوی آب درآمل ز خاک تشنه تریم .سراج الدین قمری .
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم الاطباء). درست و راست شده ،
درمللغتنامه دهخدادرمل . [ دُ م ُ ] (اِ) غله را گویند که هنوز خوب نرسیده باشد و آنرا بریان کنند و خورند. (برهان ). دلمل . و رجوع به دلمل شود.