مقوملغتنامه دهخدامقوم . [ م ِق ْ وَ ] (ع اِ) چوبی که آن را گیرند در سر آماج . (منتهی الارب ). || چوبی که برزگر آن را گیرد. دسته ٔ چوب آماج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مقوملغتنامه دهخدامقوم . [ م ُ ق َوْ وَ ] (ع ص ) قیمت کرده شده . (ناظم الاطباء). ارزیابی شده . و رجوع به تقویم شود. || راست کرده شده . (ناظم الاطباء). برپاشده . قایم شده . راست ایستاده : آنگه فروبرد به زمین بی جنایتی این قامت مقوم و جسم جسیم ما. <p class="au
مقوملغتنامه دهخدامقوم . [ م ُ ق َوْ وِ ] (ع ص ) قیمت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). قیمت کننده و آن که قیمت چیزی و نرخ چیزی را معین می کند. (ناظم الاطباء). نرخ نهنده . بهاگذار. قیمت گذار. قیمت گر. بهاکننده . ارزیاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز ننگ رهبران کور چون
مقومیلغتنامه دهخدامقومی . [ م ُ ق َوْ وِ ] (ص نسبی ) یحیی بن حکیم به این انتساب شهرت دارد. (از انساب سمعانی ). رجوع به یحیی شود.
مقومیلغتنامه دهخدامقومی . [ م ُ ق َوْ وِ ] (حامص ) تقویم نویسی . تقویم دانی . استخراج تقویم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محاسبه کردن وقت ها و حساب کواکب . سنجیدن قرب و بعد و ارتفاع ستارگان : درمقومیش اشکال بود که هست یانه . (چهارمقاله ص 96</
مقومیفرهنگ فارسی معین(مُ قَ وِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - راست کنندگی ، قایم کنندگی . 2 - قیمت کنندگی ، ارزیابی . 3 - تقویم نویسی .
مقومیلغتنامه دهخدامقومی . [ م ُ ق َوْ وِ ] (ص نسبی ) یحیی بن حکیم به این انتساب شهرت دارد. (از انساب سمعانی ). رجوع به یحیی شود.
مقومیلغتنامه دهخدامقومی . [ م ُ ق َوْ وِ ] (حامص ) تقویم نویسی . تقویم دانی . استخراج تقویم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محاسبه کردن وقت ها و حساب کواکب . سنجیدن قرب و بعد و ارتفاع ستارگان : درمقومیش اشکال بود که هست یانه . (چهارمقاله ص 96</
مقومیفرهنگ فارسی معین(مُ قَ وِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - راست کنندگی ، قایم کنندگی . 2 - قیمت کنندگی ، ارزیابی . 3 - تقویم نویسی .
فصل المقوملغتنامه دهخدافصل المقوم . [ ف َ لُل ْ م ُ ق َوْ وِ ] (ع اِ مرکب )(اصطلاح فلسفه ) عبارت است از جزء داخل در ماهیت ، مانند «ناطق » که داخل است در ماهیت انسان و مقوم است آن را هنگامی که بجز آن وجودی برای انسان در خارج و ذهن نیست . (تعریفات جرجانی ص 112). رجوع
زاویه ٔ حصه ٔ مقوملغتنامه دهخدازاویه ٔ حصه ٔ مقوم . [ ی َ ی ِ ح ِص ْ ص َ ی ِ م ُ ق َوْ وَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) زاویه ای است بر مرکز عالم که یکی خط او به اوج رسد و دیگر به آفتاب . (التفهیم بیرونی ص 118).