مقتفیلغتنامه دهخدامقتفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) سی ویکمین خلیفه ٔ عباسی . رجوع به محمدبن احمد مقتفی و رجوع به الکامل ابن اثیر چ بیروت ج 11 ص 42 و تجارب السلف ص 306 و تاریخ گزیده چ لیدن ص <span cl
مقتفیلغتنامه دهخدامقتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) از عقب درآینده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که پیروی می کند دیگری را. (ناظم الاطباء). از پی رونده . پیروی کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نک پیاپی کاروانها مقتفی زین شکاف در که هست آن مختفی .
مقتفیلغتنامه دهخدامقتفی . [ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) برگزیده شده . (ناظم الاطباء). || مقتفی به ؛ مؤثر مکرم . (منتهی الارب ).
مکتفیلغتنامه دهخدامکتفی ٔ. [ م ُ ت َ ف ِءْ ] (ع ص ) برگرداننده خنور را و نگونسار کننده . (آنندراج ). آن که برمی گرداند خنور را و نگونسارمی سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || راضی و خشنود. (منتهی الارب ).
مکتفیلغتنامه دهخدامکتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کافی و بسنده کننده به چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). بسنده کرده و راضی و خشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکتفاء شود. || در نزد حکماء، کسی است که به وی آنچه ممکن باشد از تحصیل کمالات مانند نفوس سماوی عطا شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
مکتفی بالغتنامه دهخدامکتفی با. [ م ُ ت َ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) (جلوس 289 - 295 هَ . ق .). رجوع به علی عباسی شود.
مکتفویلغتنامه دهخدامکتفوی . [ م ُ ت َ ف َ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مکتفی .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مکتفی شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمد مقتفی . رجوع به مقتفی ... و رجوع به محمد... شود.
ابوالمظفرلغتنامه دهخداابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) یوسف بن مقتفی بن مستظهر (555-566 هَ . ق .). رجوع به مستنجد یوسف بن مقتفی بن مستظهر... شود.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) علی ، مؤتمن الدوله ، وزیر مقتفی . رجوع به علی ... شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن مستظهر ملقب به المقتفی . رجوع به مقتفی ... شود.