مفلوکلغتنامه دهخدامفلوک . [ م َ ] (ع ص ) مبتلای فلاکت یعنی فلک زده و مفلس و تباه ، این اسم مفعول از مصدر جعلی است . (غیاث ) (آنندراج ). فلک زده . گرفتار فقر و پریشانی . بدبخت . (از ناظم الاطباء). صورتی از مفلاک است در تداول عامه . تهیدست . درویش . ج ، مفالیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفلو
مفلوکفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدبخت، بیچاره، بیچیز، بینوا، تهیدست، تیرهبخت، تیرهروز، شوریدهبخت، فلاکتزده، فلکزده، مفلاک ≠ متنعم ۲. عاجز، ناتوان ۳. ضعیف ۴. فرسوده
مفلوقلغتنامه دهخدامفلوق . [ م َ ] (ع ص ) شتر داغ فلقه کرده . (منتهی الارب ). شتری که در بناگوش آن داغ فلقه کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مَفْلوْکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی فقر ، بیچاره ، ندار ، کسی که ثروت یا خانواده یا موقعیت خود را از دست داده است.
مفلوکیلغتنامه دهخدامفلوکی . [ م َ ] (حامص ) صفت مفلوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیچارگی . بدبختی . پریشانی . تهیدستی . و رجوع به مفلوک شود.
مفلوکیلغتنامه دهخدامفلوکی . [ م َ ] (حامص ) صفت مفلوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیچارگی . بدبختی . پریشانی . تهیدستی . و رجوع به مفلوک شود.