مفرجلغتنامه دهخدامفرج . [ م ُ رَ ](ع ص ) کشته که کشنده ٔ او را ندانند. (مهذب الاسماء).کشته که در دشت ، دور از ده یافته شود. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کشته که در بیابان دوراز آبادی یافته شود و قاتل او معلوم نباشد. (از اقرب الموارد). || آنکه اسلام آورده و با کسی موالات نکرده .
مفرجلغتنامه دهخدامفرج . [ م ُ رِ ] (ع ص ) ماکیان با چوزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماکیان دارای جوجه . (از اقرب الموارد). || تیرانداز نیکو که روزی ناگاه مهارت او متغیر گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفرجلغتنامه دهخدامفرج . [ م ُ ف َرْ رَ ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه و مشط. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) آن که آرنج او از بغلش دور باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پهن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || دور. (ناظم الاطباء
مفرجلغتنامه دهخدامفرج . [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که دور می کنداندوه را. (ناظم الاطباء). برنده ٔ اندوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفتم اندر او با حکماءدینی ... و با حکماء فلسفی و فضلاء منطقی به برهانهای عقلی و مقدمات منتج و مفرج . (جامع الحکمتین ص <span class="h
مفرشلغتنامه دهخدامفرش . [ م َ رَ ] (ع اِ) هرچه بگسترانند. ج ، مفارش . (مهذب الاسماء). گستردنی . ج ، مفارش . (منتهی الارب ). چیز گستردنی .(ناظم الاطباء). فرش . (غیاث ) (آنندراج ) : نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگردوستی از دوستان خواجه بوطاهر شود. <p class="au
مفرشلغتنامه دهخدامفرش . [ م ِ رَ ] (ع اِ) چیزی است مانند شادگونه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی که بگسترند وبر آن خوابند. (از المنجد). و رجوع مدخل قبل شود.
مفرشلغتنامه دهخدامفرش . [ م ُ ف َرْ رَ / م ُ ف َرْرِ ] (ع ص ) جمل مفرش ؛ شتر بی کوهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج )(از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد).
مفرشلغتنامه دهخدامفرش . [ م ُ ف َرْ رِ ](ع ص ) کشت برگ گسترده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کشت برگ گسترده بر زمین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه فرش می گستراند. (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ). || آنکه سنگفرش می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) احمدبن محمدبن مفرج بنائی . رجوع به احمد... شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن نباتی . گیاه شناس و محدث . رجوع به احمدبن محمدبن مفرج شود.
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مفرج از فرزندان هلبابعجة است . (صبح الاعشی ج 1 ص 332).
ابوالمفرجلغتنامه دهخداابوالمفرج . [ اَ بُل ْ م ُ رِ ؟ ] (اِخ ) ابن عطی بن مجدی الضمری . او از پدر خود و از جد خویش و از او مسمولی روایت کند.