مفاکههلغتنامه دهخدامفاکهه . [ م ُ ک َ / ک ِ هََ / هَِ ] (از ع ، اِمص ) مفاکهة. مطایبه . ممازحه . با یکدیگر مزاح کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِمص ) طیبت . شوخی . مزاح . خوش طبعی . خوش منشی . لاغ . (یادداشت به خط مرحو
مفاقهةلغتنامه دهخدامفاقهة. [م ُ ق َ هََ ] (ع مص ) با یکدیگر فاپژوهیدن علم . (تاج المصادر بیهقی ). با یکدیگر بحث کردن در علم فقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مباحثه کردن در فقه با کسی و بر او غلبه کردن . (از اقرب الموارد).
مفاکهةلغتنامه دهخدامفاکهة. [ م ُ ک َ هََ ] (ع مص ) با کسی لاغ و خوش منشی نمودن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). با کسی لاغ کردن و شوخی و خوش منشی نمودن . (ناظم الاطباء).با کسی مزاح کردن . (از اقرب الموارد). ممازحه . (تاج المصادر بیهقی ). با هم خوش طبعی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع
مفاکهاتلغتنامه دهخدامفاکهات . [ م ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ مفاکهة: آتشی خوش برافروختند و از لطف محاورات ومفاکهات فواکه با ریحانی زمستانی برهم آمیختند. (مرزبان نامه چ 1317 ص 89). و رجوع به دو مدخل بعد شود.
ممازحةلغتنامه دهخداممازحة. [م ُ زَ ح َ ] (ع مص ) مزاح و لاغ کردن با کسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مداعبه . مفاکهه . (تاج المصادربیهقی ). مزاح کردن . مداعبه . (از اقرب الموارد). با یکدیگر لاغ کردن . خوش منشی و خوش طبعی کردن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). خوش دأبی کردن . (یادداشت لغت نامه )
مفاکهةلغتنامه دهخدامفاکهة. [ م ُ ک َ هََ ] (ع مص ) با کسی لاغ و خوش منشی نمودن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). با کسی لاغ کردن و شوخی و خوش منشی نمودن . (ناظم الاطباء).با کسی مزاح کردن . (از اقرب الموارد). ممازحه . (تاج المصادر بیهقی ). با هم خوش طبعی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع
خوش طبعیلغتنامه دهخداخوش طبعی . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] (حامص مرکب ) مزاح . فکاهت . طیبت . شوخی . مطایبه . مفاکهة. دعابه . مداعبه . لاغ . || خوشدلی . خوشحالی : شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنودپادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام .
مطایبةلغتنامه دهخدامطایبة. [ م ُ ی َ ب َ ] (ع مص ) خوش منشی کردن با هم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با کسی خوش طبعی کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). با کسی خوش منشی کردن .(دهار). با کسی خوش طبعی و مزاح کردن . (غیاث ) (آنندراج ). شوخی کردن و بازی کردن با کسی . (از اقرب الموارد).